1 دل جفا بیش بر نمی تابد جان غم خویش بر نمیتابد
2 مکن ایجان و دیده بی نمکی کاین دل ریش بر نمیتابد
3 جانطلب میکنی مکن کایننفس داور از پیش بر نمیتابد
4 گفتمت بوسه گفتیم جانی به بیندیش بر نمیتابد
5 به بیرزد هزارجان لیکن کار درویش بر نمیتابد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی قدرت از عالم فکر برتر وجود تو بر فرق ایام افسر
2 جلال تو از فکرت عقل بیرون کمال تو از مدرج وهم بر تر
1 گر کسی فیض جان همی بخشد شاه گیتی ستان همی بخشد
2 شاه غازی سپهبد اعظم کاشکار و نهان همی بخشد
1 زهی حکم تو چون شمشیر قاطع زهی رای تو چون خورشید ساطع
2 امام شرق رکن الدین صاعد که هستی در فنون علم بارع
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به