- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل چو دم از دلربائی میزند عافیت را پشت پائی میزند
2 بازعاشق گشت و معذورست دل گرچه لاف از بیوفائی میزند
3 از میان موج خون چون غرقه دست هر ساعت بجائی میزند
4 هر دمم دل پیش پائی مینهد هر زمانم غم قفائی میزند
5 از غمت شادم که چون بیند مرا آخر از دل مرحبائی میزند
6 از همه عالم سر زلفین او زخم هم بر آشنائی میزند
7 گرچه شد دل در سرکارش هنوز در غم او دست و پائی میزند