1 دی هر که دید سلطنت و کار و بار تو گفت از تعجب اینت ستمگاره آدمی
2 و امروز هر که عجز تو بیند بدینصفت گوید همی بدرد که بیچاره آدمی
1 ای نقشبند عالم جان اندرین جهان نی نی که نیست هیچ پذیرای نقش جان
2 تو صورت جمالی لابل که گشته معنی آن که خود نبود صورتی روان
1 حبذا ای نسیم جان پرور وی مبارک پی خجسته ا ثر
2 ای زفر تو خاک دیبا پوش وی زدست تو آب جوشنگر