1 گریهها در پرده دارد عیشهای بیگمان خندهٔ بی اختیار برق، باران آورد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را
2 گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف به ز خاموشی نباشد محرمی اسرار را
1 جان روشندل ز جسم مختصر باشد جدا در صدف از راه غلطانی گهر باشد جدا
2 از فشردن غوطه در دریای وحدت می زند گر چه از هم بند بند نیشکر باشد جدا
1 بی کسی کی خوار سازد زاده اقبال را؟ شهپر سیمرغ می گردد مگس ران زال را
2 با تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟ سیری از خرمن نباشد دیده غربال را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به