1 آسوده ای که لطف نمایان ندیده ای آن سینه را ز چاک گریبان ندیده ای
2 از شوخی نگاه در آن چشم غافلی در قطره چار موجه طوفان ندیده ای
3 از شست غمزه ناوک مشکین نخورده ای در گرد سرمه جنبش مژگان ندیده ای
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دیوانه کرد سبزه خطت بهار را در خاک و خون کشید رخت لاله زار را
2 هر موی دلفریب تو شیرازه دلی است متراش زینهار خط مشکبار را
1 گر چه محجوب از نظر کرده است بی جایی ترا همچنان جوید ز هر جایی تماشایی ترا
2 از لطافت فکر در کنه تو نتواند رسید چون تواند درک کردن نور بینایی ترا
1 از زنگ کبر آینه خویش ساده کن در زیر پا نظر کن و حج پیاده کن
2 چون مور مدتی کمر بندگی ببند دیگر ز روی دست سلیمان، و ساده کن
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **