- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو سوختم از عشق و شستم از جان دست هنوز گریه نمی داردم ز دامان دست
2 به خاک پای تو ساقی که مردم از حسرت ترحمی، که تو داری به آب حیوان دست
3 بده به تشنه لبان جرعه یی که ساغر بخت چنانکه آمدازین دست می رود زان دست
4 چو گل ز خون دلم دامنت نشان دارد در آستین چه کنی همچو غنچه پنهان دست
5 ز جیب چاک بدیوانگی چه عیب بود مرا که عشق نمی دارد از گریبان دست
6 تو یوسفی چه عجب گر زدیدنت چون گل بخون خویش بود غرقه صدهزاران دست
7 بیاد قبله ابروی آن صنم اهلی گشاده اند به حق کافر و مسلمان دست