- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو باشد بر دلی از داغ تابی برآید عاقبت بوی کبابی
2 به هر جا بگذرد آهوی مشکین توان پی بردنش از بوی مشکین
3 چو شمع از حد برونشد سوز جانش پریشان گشت حال خادمانش
4 زرنگ چهره و بیماری او شدند آگه ز سوز و زاری او
5 چو سوز شمع بیش از پیش بودی دمادم داغ بر داغش فزودی
6 ضمیرش گشت بر کافور ظاهر به رازش برد عنبر بوی آخر
7 بدو گفتند کای ماه دل آرا چراغ خانه چشم و دل ما
8 دلیل و رهنمای دوربینان انیس خلوت تنها نشینان
9 نهال گلشن حس و جمالی چو سرو ناز در حد کمالی
10 چرا با این جمال و سر فرازی مدام از اشک حسرت میگدازی
11 مگر داری ز سوز عشق تابی که میریزد ز گلبرگت گلابی
12 دلت سوزد زغم کاین گریه خیزد کسی بی سوز دل چون اشک ریزد
13 اگر عاشق نیی این زاریت چیست جگر سوزی و شب بیداریت چیست
14 ترا گر نیست آه آتش آلود چه خیزد از دلت جان نفس دود
15 خیالی میپزی با سوز و زاری و گرنه در سر این آتش چه داری
16 همان بهتر که راز از ما بپوشی بگویی حال و زین آتش نجوشی
17 اگر ما آگه از کار تو باشیم طبیب جان بیمار تو باشیم