1 چو داغ لاله مرا در حدیقه هستی به پاره دل و لخت جگر مدار گذشت
1 شد غرور حسن از خط بیش آن طناز را بوی این ریحان گران تر کرد خواب ناز را
2 انتظار صید دارد زاهدان را گوشه گیر نیست از سیری، ز دنیا چشم بستن باز را
1 نیست چون بال و پری تا گرد سر گردم ترا از ته دل گرد سر در هر نظر گردم ترا
2 می کند بی دست و پا نظارگی را جلوه ات چون به این بی دست و پایی همسفر گردم ترا؟
1 دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا
2 مهره گهواره ام اشک است چون طفل یتیم می خورد خون دایه تا خاموش می سازد مرا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را