1 ای شمع، رخ تو مطلع نور زین حسن و جمال چشم بد دور
2 با پرتو عارض تو خورشید چون شمع در آفتاب بی نور
3 رخسار تو در جهان فروزی ماننده آفتاب مشهور
4 از روی تو شام صبح گردد وز زلف تو صبح شام دیجور
5 انگیخته شام را ز خورشید آمیخته مشک را ز کافور
6 از دست غم تو در زمانه یک خانه دل نماند معمور
7 بر دار غمت حلال باشد زو وصل تو گشته همچو منصور
8 خاطر نرود به گلستانی آن را که جمال تست منظور
9 خسرو که همیشه بر در تست از درگه خود مکن ورا دور