1 ز راستی نبود شاخههای بی بر را خجالتی که من از قامت دو تا دارم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 تر زبانی معدن زنگار میسازد مرا خامشی آیینه اسرار میسازد مرا
2 آفتاب غیب، فرش خانه بیروزن است چشم بستن مطلع انوار میسازد مرا
1 کی سبکباری ز همراهان کند غافل مرا؟ بار هر کس بر زمین ماند، بود بر دل مرا
2 شکر قطع راه را پامال کردن مشکل است خواب کردن از مروت نیست در منزل مرا
1 عشق کو تا چاک سازم جامه ناموس را پیش زهاد افکنم این خرقه سالوس را
2 هیچ کس از رشته کارم سری بیرون نبرد نبض من بند زبان گردید جالینوس را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به