- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 میان خلق میخواهم که توسن بر سرم تازی تن فرسودهام در چشم مردم توتیا سازی
2 حدیث آتش انگیزت چنان سرگرم خویشم کرد که گویی گر سخن با غیر آتش در من اندازی
3 طبیب دردمندانی ولی مغروری حسنت چنان دارد که با بیمار خود هرگز نپردازی
4 ازین آهستهتر میرو که میتازی سمند آخر ترا با گو بود بازی حریفان را به سر بازی
5 دعای عاشقان تعویذ معشوق است از آن اهلی به عشق خویش مینازد تو گر بر حسن میتازی
6 تو ایسوار چرا سایه همعنان سازی مگر که بر سر عاشق دو اسبه می تازی
7 خوش آندمیکه دل از غصه با تو پردازم تو هم دمی بمن دردمند پردازی
8 بجز هلاک خودش آرزو نباشد هیچ کسیکه یافت چو پروانه ذوق جانبازی
9 من ایهمای شرف کی رسم بطالع تو مگر که هم تو مرا سایه بر سر اندازی
10 بسوز سینه اهلی اگر رسی شاید که ناز حسن گذاری بعشق او نازی