- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بسکه عاشق چشم تر بر نامه اش ناخوانده سود چشم چون بگشاد تا خواند سیاهی رفته بود
2 این چه گفتار است یا رب این چه شیرین لب که او هر چه گفت از لطف مهری بر سر مهرم فزود
3 دیده را آیینه رخسارت ای مه کرده اند گر نه دیدار تو باشد دیده روشن چه سود
4 شب بچشم عاشق آمد سنبل خط بر رخت زد چنان آهی که ماه از خرمنش برخاست دود
5 فارغیم از مسجد و میخانه بلک از کعبه هم زانکه کار بسته ما از در دلها گشود
6 گر چه اهلی همچو سرو آزاده عالم بود بنده او شد که از مهرش خریداری نمود