1 بخاک پای رکن الدین اگر چه مرا پیوسته او بی برگ دارد
2 که عیشی کان نه اندر خدمت اوست بذوق عقل طعم مرگ دارد
1 کسیکه قصد سر زلف آن نگار کند چو زلف او دل خود زار و بیقرار کند
2 کسیکه دارد امید کنار بوس ازو بسا که خون دل از دیده برکنار کند
1 کیست که پیغام من بشهر شروان برد یک سخن ازمن بدان مرد سخندان برد
2 گوید خاقانیا اینهمه ناموس چیست نه هرکه دو بیت گفت لقب زخاقان برد
1 ای کلک نقشبند تو آرایش جهان وی لفظ دلگشای تو آسایش جنان
2 ای نکته بدیع تو خوشتر ز آرزو وی گفته رفیع تو بر تر ز آسمان