1 چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم
2 پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب خیز تا چون موجه دریا وداع هم کنیم
1 هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را خسروی باید که داند قدر این شبدیز را
2 خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست پاک کن از خار و خس این بحر گوهر خیز را
1 تا توان کردن ز خون ما نگارین دست را از حنا بهر چه باید کرد رنگین دست را
2 سینه اش از باده لعلی بدخشان می شود هر که سازد چون سبو در خواب بالین دست را
1 ساقی محجوب می باید شراب عشق را آتش هموار می باید کباب عشق را
2 در حریم ما ندارد شمع بی فانوس راه شاهد بی پرده می سوزد حجاب عشق را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟