- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون دولت آن نیست که پهلوی تو باشم کم زان که فتاده به سر کوی تو باشم
2 کشتن چو ترا خوی شد، اکنون من و این درد یک روز مگر راتبه خوی تو باشم
3 هر صبح به قبله همه خلق و من بدکیش افتاده در اندیشه ابروی تو باشم
4 روز از هوس قد تو گشتم به چمنها شب نیز در اندیشه گیسوی تو باشم
5 خورشید برآید، خبرم نبود و مه نیز بس گر دل پر خون به غم روی تو باشم
6 بنواز به یک ناوکم، ای ترک، که باری من نیز طفیلی خور آهوی تو باشم
7 آن دم که تو در کشتن من دست برآری خلقی همه سوی من و من سوی تو باشم
8 نآیم به در از منت دشنام تو هرگز با آن که همه عمر دعاگوی تو باشم
9 این است بهار دل خسرو که چو غنچه صد پاره جگر از هوس روی تو باشم