1 چون گل ز ساده لوحی، در خواب ناز بودیم اشک وداع شبنم، بیدار کرد ما را
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نیست از سنگ ملامت غم سر پر شور را کس نترسانده است از رطل گران مخمور را
2 ما به داغ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار صرف داغ مهر کن این مرهم کافور را
1 گر چه جا در دیده آن نور نظر دارد مرا شوق چون خورشید تابان دربدر دارد مرا
2 نیست از کوتاهی پرواز برجا ماندنم تنگنای آسمان بی بال و پر دارد مرا
1 نیست ممکن قرب آتش بال و پر سوزد مرا چون سمندر دوری آتش مگر سوزد مرا
2 گر چنین حسن گلو سوزش جگر سوزد مرا از سرشک آتشین، مژگان تر سوزد مرا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به