1 چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافت
2 آمد به زبان حال در گوشم گفت دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
1 این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت
2 هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت
1 آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند
2 ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانهای و در خواب شدند
1 عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد
2 می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد
1 هر راز که اندر دل دانا باشد باید که نهفتهتر ز عنقا باشد
2 کاندر صدف از نهفتگی گردد در آن قطره که راز دل دریا باشد
1 تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
2 پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
1 دنیا دیدی و هرچه دیدی هیچ است، و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است،
2 سرتاسرِ آفاق دویدی هیچ است، و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.