1 چون ناله بهر دیدنت از ناز برکشم خواهم که این دو دیده غماز برکشم
2 بانگ بلند خیزد از آتش، چو شد بلند نالیدنم همانست، چو آواز برکشم
3 صبری نباشد، ار چه که هر دم ز خون دل در خانه نقش آن بت ظنار بر کشم
4 بر یاد قامتت چو بگریم، عجب مدار کز گل هزار سرو سرافراز برکشم
5 او در دل است و صبر بکردم، هزار بار گر خویش را فرو برم و باز برکشم
6 رسوا شدم، ز خلق گرم دسترس بود یک یک زبان سفله و غماز برکشم
7 دست عزیز گر بگشاید به کشتنم خود تیغ آن سوار سرانداز برکشم
8 یاران بسوختند ز من، خسرو، آه گرم تا چند پیش همدم و همراز برکشم!