1 بد مهری چرخ بی وفا معلومست جورش همگی بعاشق مظلومست
2 خسرو رسدش زکوة حسن از شیرین فرهاد که مستحق بود محرومست
1 ز عاشقان همه قصد جراحت است او را ازین جراحت ما تاچه حاجت است او را
2 بخنده نمیکن خون کند دل ریشم شکر لبی که کمال ملاحت است او را
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا