شب چو در بستم و مست از مِیِ از فرخی یزدی غزل 140

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم

1 شب چو در بستم و مست از مِیِ نابش کردم ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم

2 دیدی آن تُرکِ خَتا دشمن جان بود مرا گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم

3 منزلِ مردمِ بیگانه چو شد خانهٔ چشم آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

4 شرحِ داغِ دلِ پروانه چو گفتم با شمع آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

5 غرقِ خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهاد خواندم افسانهٔ شیرین و به خوابش کردم

6 دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشهٔ درد بر سر آتشِ جورِ تو کبابش کردم

7 زندگی کردن من مردن تدریجی بود آنچه جان کَنْد تنم، عمر حسابش کردم

عکس نوشته
کامنت
comment