1 هرچه گویی تو طبیعی میگوی بیشتر زانچه طبیعی است مجوی
2 او معلِّم تو بر او شاگِردی چه کنی جهد کز او بِه کردی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مباش ایمن ز کَیدِ چرخِ ریمن که از کَیدش نشاید بود ایمن
2 نماید خانۀ امّید تاریک که سازد هر دو چشمِ آز روشن
1 نه عاقل است که دارد در این سرایِ رحیل قصّیر عمرِ خود اندر امید هایِ طویل
2 نهد به گردنِ جان رشتهای ز طولِ اَمَل که تا قیامت آن رشته را بود تطویل
1 مُردم از حسرتِ آهورَوِشان و رَمِشان می ندانم به چه تدبیر به دام آرمشان
2 سه ستمگر پسر ایدون به معلِّم خانه هست و صد بنده به هر راهگذر چون جَمِشان
1 ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم
2 دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم
1 آب حیات است پدر سوخته حَبِّ نبات است پدر سوخته
2 وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به