اگر چه ساقی جان می نهاد در از اهلی شیرازی غزل 92

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

اگر چه ساقی جان می نهاد در دستت

1 اگر چه ساقی جان می نهاد در دستت حقیقتی دگرست این که می کند مستت

2 پی نظاره خود جام جم تو را دادند تو خود نگاه نکردی که چیست در دستت

3 تو آن گلی که چو من صدهزار سوخته را بباد دادی و بر دل غبار ننشست

4 دلا به چشم تو صدخار اگر شکست آن گل همین بس است که در چشم غیر نشکستت

5 تورا به چرخ بلند آفتاب خواند از مهر چو سایه خاک نشین کرد همت پستت

6 خمار هجر بود با می وصال بترس طمع مدار که در وصل دل ز غم رستت

7 چو صید کشته مجو خونبها از او اهلی بس است این که به فتراک خویش بر بستت

8 اهلی به سوی دار نهد سر نه بمحراب محراب شهیدان بجز از دار فنا نیست

عکس نوشته
کامنت
comment