1 هر چند که فتنه در جهان عشق انداخت بی شمع رخت ز سوز دل کس نگداخت
2 بی حسن تو ساده بود لوح دو جهان عشق اینهمه کارخانه از حسن تو ساخت
1 ز فتراکسوار من چه معراجی است آهو را سر آن آهویی گردم که قران میشود او را
2 نکوخویی ز خوبان رشک عاشق بار میرود از آن نیکویان دل میدهم خوبان بدخو را
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را