1 تمام لذت عالم چو دانه و دام است خوش آن هما که بدین دام رو نمیآرد
2 چو طایر فلک آزاده از بلا مرغیست که سر بخرمن عالم فرو نمی آرد
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 منم که حاصل من غیر نامرادی نیست درخت بخت مرا برگ عیش و شادی نیست
2 ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد فراغت دل مجنون بهیچ وادی نیست