1 بپذیر عذر بادهکشان را، که همچو موج در دست خویش نیست عنان، آب برده را
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟ خون دل چندان نمی یابم که بس باشد مرا
2 مد آهم، سرکشی با خویشتن آورده ام نیستم آتش که رعنایی ز خس باشد مرا
1 خار ناسازست بوی گل به پیراهن ترا چون زنم گستاخ دست عجز در دامن ترا؟
2 پرتو خورشید را آیینه رسوا می کند چون نهان از دیده ها سازد دل روشن ترا؟
1 گریه مستانه می سازم شراب تلخ را می کنم چون ابر مروارید آب تلخ را
2 زاهدان طفل مشرب، امت شیرینی اند می کنم در کار مستان این شراب تلخ را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به