-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل صد پاره که صد جا گرهش بر بستم نقد عشقی است که در هر گرهی در بستم
2 جز به خون جگر این چشم گهی بسته نشد حاصل این بود که من از دل خود بربستم
3 دلم از خوی بد خویش به زنجیر افتاد تهمت بیهده بر زلف معنبر بستم
4 دل من بسته زلفی شد و نگشاید باز که گشاید که هم از خون گرهش در بستم!
5 زی خرابات، شدم گفت سبوکش، میزن سر به دیوار که من میکده را در بستم
6 من که پا تابه همت کنم از اطلس چرخ افسر جم نگر این ژنده که بر سر بستم
7 خسروا، عشق در آمد به دلم، مژده ترا که به دم شهپر جبریل منور بستم