شوخی که می نخورده دل خلق از اهلی شیرازی غزل 674

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

شوخی که می نخورده دل خلق خون کند

1 شوخی که می نخورده دل خلق خون کند وای آنزمان که چهره ز خون لاله گون کند

2 گوید مجوی وصلم و نظاره هم مکن پس عاشقی که دل بکسی داد چون کند؟

3 خواهد به خشم و ناز کند کم محبتم غافل که این کرشمه محبت فزون کند

4 آه از بتی که در دل سختش اثر نکرد آهی که رخنه در جگر بیستون کند

5 اهلی اگر نمیکند آن مه دوای دل گاهم به پرسشی غمی از دل برون کند

6 گر چه اهلی همچو سرو آزاده عالم بود بنده او شد که از مهرش خریداری نمود

عکس نوشته
کامنت
comment