1 ای بی خبر ز منزل و پیش آهنگ دور از تو همرهان تو صد فرسنگ
2 در راه راست، کج چه روی چندین رفتار راست کن، تو نه ای خرچنگ
3 رخسار خویش را نکنی روشن ز آئینهٔ دل ار نزدائی زنگ
4 چون گلشنی است دل که در آن روید از گلبنی هزار گل خوش رنگ
1 گرت ایدوست بود دیدهٔ روشن بین بجهان گذران تکیه مکن چندین
2 نه بقائیست به اسفند مه و بهمن نه ثباتی است به شهریور و فروردین
3 پی اعدام تو زین آینه گون ایوان صبح کافور فشان آید و شب مشکین
4 فلک ایدوست به شطرنج همی ماند که زمانیت کند مات و گهی فرزین
1 بد منشانند زیر گنبد گردان از بدشان چهر جان پاک بگردان
2 پای بسی را شکستهاند به نیرنگ دست بسی را ببستهاند به دستان
3 تا خر لنگی فتادهاست ز سستی توسن خود را دواندهاند بمیدان
4 جز بدو نیک تو، چرخ میننویسد نیک و بد خویش را تو باش نگهبان
1 پردهٔ کس نشد این پردهٔ میناگون زشتروئی چه کند آینهٔ گردون
2 نام را ننگ بکشت و تو شدی بدنام وام را نفس گرفت و تو شدی مدیون
3 تو درین نیلپری طشت، چو بندیشی چو یکی جامهٔ شوخی و قضا صابون
4 گهری کاز صدف آز و هوی بردی شبهی بود که کردی چو گهر مخزون
1 در خانه شحنه خفته و دزدان بکوی و بام ره دیو لاخ و قافله بی مقصد و مرام
2 گر عاقلی، چرا بردت توسن هوی ور مردمی، چگونه شدستی به دیو رام
3 کس را نماند از تک این خنگ بادپای پا در رکاب و سر به تن و دست در لگام
4 در خانه گر که هیچ نداری شگفت نیست کالات میبرند و تو خوابیدهای مدام
1 دزد تو شد این زمانهٔ ریمن آن به که نگردیش به پیرامن
2 گر برتریت دهد فروتن شو ور ایمنیت دهد مشو ایمن
3 کشته است هماره خنجر گیتی نه دوست شناختست نه دشمن
4 امروز گذشت و بگذرد فردا دی رفته و رفتنی بود بهمن
1 نخواست هیچ خردمند وام از ایام که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام
2 به چشم عقل درین رهگذار تیره ببین که گستراند قضا و قدر به راه تو دام
3 هزار بار بلغزاندت به هر قدمی که سخت خامفریبست روزگار و تو خام
4 اگر حکایت بهرام گور میپرسی شکار گور شد ای دوست عاقبت بهرام
1 تو بلند آوازه بودی، ای روان با تن دون یار گشتی دون شدی
2 صحبت تن تا توانست از تو کاست تو چنان پنداشتی کافزون شدی
3 بسکه دیگرگونه گشت آئین تن دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی
4 جای افسون کردن مار هوی زین فسونسازی تو خود افسون شدی
1 ای شده سوختهٔ آتش نفسانی سالها کرده تباهی و هوسرانی
2 دزد ایام گرفتست گریبانت بس کن ای بیخودی و سربگریبانی
3 صبح رحمت نگشاید همه تاریکی یوسف مصر نگردد همه زندانی
4 راه پر خار مغیلان وتو بی موزه سفره بی توشه و شب تیره و بارانی
1 حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان عیب خود را مکن ایدوست ز خود پنهان
2 وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه جفت باطل نشود هیچ حقیقت دان
3 هیچگه نیست ره و رسم خردمندی گرسنه خفتن و در سفره نهفتن نان
4 دهر گرگیست گرسنه، رخ از او برگیر چرخ دیویست سیه دل، دل ازو بستان