1 بد منشانند زیر گنبد گردان از بدشان چهر جان پاک بگردان
2 پای بسی را شکستهاند به نیرنگ دست بسی را ببستهاند به دستان
3 تا خر لنگی فتادهاست ز سستی توسن خود را دواندهاند بمیدان
4 جز بدو نیک تو، چرخ میننویسد نیک و بد خویش را تو باش نگهبان
1 حاصل عمر تو افسوس شد و حرمان عیب خود را مکن ایدوست ز خود پنهان
2 وقت ضایع نکند هیچ هنرپیشه جفت باطل نشود هیچ حقیقت دان
3 هیچگه نیست ره و رسم خردمندی گرسنه خفتن و در سفره نهفتن نان
4 دهر گرگیست گرسنه، رخ از او برگیر چرخ دیویست سیه دل، دل ازو بستان
1 دزد تو شد این زمانهٔ ریمن آن به که نگردیش به پیرامن
2 گر برتریت دهد فروتن شو ور ایمنیت دهد مشو ایمن
3 کشته است هماره خنجر گیتی نه دوست شناختست نه دشمن
4 امروز گذشت و بگذرد فردا دی رفته و رفتنی بود بهمن
1 دگر باره شد از تاراج بهمن تهی از سبزه و گل راغ و گلشن
2 پریرویان ز طرف مرغزاران همه یکباره بر چیدند دامن
3 خزان کرد آنچنان آشوب بر پای که هنگام جدل شمشیر قارن
4 ز بس گردید هر دم تیره ابری حجاب چهرهٔ خورشیدی روشن
1 پردهٔ کس نشد این پردهٔ میناگون زشتروئی چه کند آینهٔ گردون
2 نام را ننگ بکشت و تو شدی بدنام وام را نفس گرفت و تو شدی مدیون
3 تو درین نیلپری طشت، چو بندیشی چو یکی جامهٔ شوخی و قضا صابون
4 گهری کاز صدف آز و هوی بردی شبهی بود که کردی چو گهر مخزون
1 گرت ایدوست بود دیدهٔ روشن بین بجهان گذران تکیه مکن چندین
2 نه بقائیست به اسفند مه و بهمن نه ثباتی است به شهریور و فروردین
3 پی اعدام تو زین آینه گون ایوان صبح کافور فشان آید و شب مشکین
4 فلک ایدوست به شطرنج همی ماند که زمانیت کند مات و گهی فرزین
1 تو بلند آوازه بودی، ای روان با تن دون یار گشتی دون شدی
2 صحبت تن تا توانست از تو کاست تو چنان پنداشتی کافزون شدی
3 بسکه دیگرگونه گشت آئین تن دیدی آن تغییر و دیگرگون شدی
4 جای افسون کردن مار هوی زین فسونسازی تو خود افسون شدی
1 گردون نرهد ز تند رفتاری گیتی ننهد ز سر سیهکاری
2 از گرگ چه آمدست جز گرگی وز مار چه خاستست جز ماری
3 بس بی بصری، اگر چه بینائی بس بیخبری، اگر چه هشیاری
4 تو غافلی و سپهر گردان را فارغ ز فسون و فتنه پنداری
1 سود خود را چه شماری که زیانکاری ره نیکان چه سپاری که گرانباری
2 تو به خوابی، که چنین بیخبری از خود خفته را آگهی از خود نبود، آری
3 بال و پر چند زنی خیره، نمیبینی که تو گنجشک صفت در دهن ماری
4 بر بلندی چو سپیدار چه افزائی بارور باش، تو نخلی نه سپیداری
1 ای شده سوختهٔ آتش نفسانی سالها کرده تباهی و هوسرانی
2 دزد ایام گرفتست گریبانت بس کن ای بیخودی و سربگریبانی
3 صبح رحمت نگشاید همه تاریکی یوسف مصر نگردد همه زندانی
4 راه پر خار مغیلان وتو بی موزه سفره بی توشه و شب تیره و بارانی