1 سر و عقل گر خدمت جان کنند بسی کار دشوار کآسان کنند
2 بکاهند گر دیده و دل ز آز بسا نرخها را که ارزان کنند
3 چو اوضاع گیتی خیال است و خواب چرا خاطرت را پریشان کنند
4 دل و دیده دریای ملک تنند رها کن که یک چند طوفان کنند
1 عاقل از کار بزرگی طلبید تکیه بر بیهده گفتار نداشت
2 آب نوشید چو نوشابه نیافت درم آورد چو دینار نداشت
3 بار تقدیر به آسانی برد غم سنگینی این بار نداشت
4 با گرانسنگی و پاکی خو کرد همنشینان سبکسار نداشت
1 رهاییت باید، رها کن جهان را نگه دار ز آلودگی پاکجان را
2 به سر برشو این گنبد آبگون را به هم بشکن این طبل خالیمیان را
3 گذشتنگه است این سرای سپنجی برو بازجو دولت جاودان را
4 ز هر باد، چون گرد منما بلندی که پست است همت، بلند آسمان را
1 ای دل، فلک سفله کجمدار است صد بیم خزانش بهر بهار است
2 باغی که در آن آشیانه کردی منزلگه صیاد جانشکار است
3 از بدسری روزگار بی باک غمگین مشو ایدوست، روزگار است
4 یغماگر افلاک، سخت بازوست دردی کش ایام، هوشیار است
1 دل اگر توشه و توانی داشت در ره عقل کاروانی داشت
2 دیده گر دفتر قضا میخواند ز سیه کاریش امانی داشت
3 رهزن نفس را شناخته بود گنجهایش نگاهبانی داشت
4 کشت و زرعی به ملک جان میکرد بی نیاز از جهان، جهانی داشت
1 آنکس که چو سیمرغ بی نشانست از رهزن ایام در امانست
2 ایمن نشد از دزد جز سبکبار بر دوش تو این بار بس گرانست
3 اسبی که تو را میبرد بیک عمر بنگر که بدست کهاش عنانست
4 مردمکشی دهر، بی سلاح است غارتگری چرخ، ناگهانست
1 سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
2 روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست که نکردیم حساب کم و بسیاری چند
3 زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند
4 خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود باید این مسئله پرسید ز بیداری چند
1 ای عجب! این راه نه راه خداست زانکه در آن اهرمنی رهنماست
2 قافله بس رفت از این راه، لیک کس نشد آگاه که مقصد کجاست
3 راهروانی که درین معبرند فکرتشان یکسره آز و هواست
4 ای رمه، این دره چراگاه نیست ای بره، این گرگ بسی ناشتاست
1 ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود
2 ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی معمورهٔ دلست که ویران نمیشود
3 درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی کاین جامه جامهایست که خلقان نمیشود
4 دانش چو گوهریست که عمرش بود بها باید گران خرید که ارزان نمیشود
1 ای دل عبث مخور غم دنیا را فکرت مکن نیامده فردا را
2 کنج قفس چو نیک بیندیشی چون گلشن است مرغ شکیبا را
3 بشکاف خاک را و ببین آنگه بی مهری زمانهٔ رسوا را
4 این دشت، خوابگاه شهیدانست فرصت شمار وقت تماشا را