1 راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟ رحمتی بر من کنی وندر پناه آری مرا؟
2 مینهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا
3 راه باریکست و شب تاریک، پیش خود مگر با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا
4 رحمتی داری، که بر ذرات عالم تافتست با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا
1 آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب تا روشنت شود سخن گنج در خراب
2 او را ز خود چو بازشناسی درو گریز خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب
3 سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست وان کش توظن بری که تویی لمعهٔ سراب
4 از بهر آبروی مجازی، چو خاک پست خود را مکن چو باد بهر آتشی کباب
1 گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب به هرزه میگذرد عمر، وارهان، دریاب
2 تو غافلی و رفیقان به کار سازی راه چه خفتهای؟ که برون رفت کاروان، دریاب
3 هزار بار ترا بیش گفتهام هر روز که : هین! شبی دوسه بیدار باش، هان! دریاب
4 جوان چو پیر شود، کار کرده میباید ز پیر کار نیاید، تو، ای جوان، دریاب
1 ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست؟
2 گر خواب و خورد بود مراد، این کمال نیست ور علم و حکمتست غرض، کاهلی چراست؟
3 عقل این بود که: ترک بگویند فعل کژ هوش این بود که: پیش بگیرند راه راست
4 تو نامهٔ خدایی و آن نامه سر به مهر بردار مهر نامه، ببین تا درو چهاست؟
1 این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟ یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟
2 این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟ یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟
3 ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟ یا منزل معالی و معمورهٔ علاست؟
4 ای تن، تویی و این صدف در «لو کشف»؟ ای دل تویی، و این گهر کان «هل اتا» ست؟
1 مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست
2 مریز آب دو چشم از برای او در خاک که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست
3 کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی هزار بار دل خود به دیگران دادست
4 بخلوت ارچه نشیند بر تو، شاد مباش که یارش اوست که بیرون خلوت استادست
1 چرخ گردان روشن از رای منست دور گردون کار فرمای منست
2 گردن و گوش عروس نطق را زین و زیب از نطق زیبای منست
3 غرهٔ روی معانی تا ابد از سواد شعر غرای منست
4 در جهان کار سخن پرداختن کسوتی بر قد و بالای منست
1 بر آستان در او کسی که راهش هست قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
2 به راستی سر ازین دامگاه دامنگیر کسی برد که ز توفیق او پناهش هست
3 گرت ز گوشهٔ دل خواهش محبت اوست یقین بدان که از آنگونه نیز خواهش هست
4 چه باک از آن که پراکنده حالتیم و روان؟ اگر چنانکه به احوال ما نگاهش هست
1 این چرخ گرد گرد کواکب نگار چیست؟ وین اختر ستیزه گر کینه کار چیست؟
2 هان! ای حکیم، هرچه بپرسم ترا، بگوی تا منکشف شود که درین پود و تار چیست؟
3 پروردگار نفس بباید شناختن این نفس خود چه باشد و پروردگار چیست؟
4 زین سوی لامکان و از آن سوی هفت چرخ پیوند آن دو واسطهٔ کامکار چیست؟
1 مستان خواب را خبری از وصال نیست دلمرده را سماع نباشد چو حال نیست
2 دینت خدای داد و زبان داد و عقل داد یاد خدای کن به زبانی که لال نیست
3 آن جای، آسمان و تو آسوده بر زمین نتوان بلند پایه پریدن چو بال نیست
4 آن کو به یاد دوست تواند نشاط کرد محتاج دیدن لب و رخسار و خال نیست