1 ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست؟
2 گر خواب و خورد بود مراد، این کمال نیست ور علم و حکمتست غرض، کاهلی چراست؟
3 عقل این بود که: ترک بگویند فعل کژ هوش این بود که: پیش بگیرند راه راست
4 تو نامهٔ خدایی و آن نامه سر به مهر بردار مهر نامه، ببین تا درو چهاست؟
1 بار بسیارست و راه دور در پیش، ای جوان این زمان از محنت پیری بیندیش، ای جوان
2 کیش بر بستی که نفس دیگری قربان کنی نفس خود قربان کن و بر گرد ازین کیش، ای جوان
3 خویش را بیگانه کردن نیست نیکو، بعد ازین جهد آن کن تا کنی بیگانه را خویش، ای جوان
4 گر همی خواهی که باشی پیر عهد دیگری خاطر پیران عهد خود مکن ریش، ای جوان
1 چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی
2 ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟ که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی
3 طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت تو کز کلوخ حذر میکنی، چه مرد نبردی؟
4 خبر ز کردهٔ مردان شنیدهای به تواتر مباش غافل و کاری بکن تو نیز، که مردی
1 قومی که ره به عالم تحقیق میبرند مشکل به ترهات جهان سر بر آورند
2 چیزی که هیچ گونه وفایی نمیکند من در تعجبم که غم او چرا خورند؟
3 این جامها چه فایده؟ چون بر کند اجل وین پردها چه سود؟ که بر ما همیدرند
4 کمتر ز مار و مور شناس آن گروه را کز بهر مار و مور تن خود بپرورند
1 چو دیده کرد نظر، دل دراوفتاد چو دل در اوفتاد، فرو برد پای مرد به گل
2 ز دل چو دیده بر نجست و تن ز هر دو به درد نه عشق باد و نه عاشق، نه دیده باد و نه دل
3 گر از دو دیده همین دیدهام که: دل خون شد به سالها نشوند از دلم دو دیده بحل
4 چو دیدهٔ تو کند میل دانهٔ خالی دلت به دام بلا میکند، بکوش و مهل
1 آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب تا روشنت شود سخن گنج در خراب
2 او را ز خود چو بازشناسی درو گریز خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب
3 سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست وان کش توظن بری که تویی لمعهٔ سراب
4 از بهر آبروی مجازی، چو خاک پست خود را مکن چو باد بهر آتشی کباب
1 سرم خزینهٔ خوفست و دل سفینهٔ بیم ز کردهٔ خود و اندیشهٔ عذاب الیم
2 گناه کرده به خروار، هیچ طاعت نه مگر ببخشدم از لطف خود خدای کریم
3 ز راه دور فتادم، که غول بود رفیق ز عقل بهره ندیدم، که دیو بود ندیم
4 ادیم روی من از پنجهٔ ندم سیهست بجز ندم نکند کس سیه رخ چو ادیم
1 چمن ز باد خزان زرد و زار خواهد ماند درخت گل همه بیبرگ و بار خواهد ماند
2 درین دو هفته نثاری نبینی اندر باغ که آب و سبزه به زیر نثار خواهد ماند
3 نه طبع طفل چمن مستقیم خواهد شد نه دست شاهد گل در نگار خواهد ماند
4 ازین قیاس تو در آدمی نگر، کو نیز نه دیر و زود درین گیر و دار خواهد ماند
1 ای صوفی سرد نارسیده چون پیر شدی جهان ندیده؟
2 گفتی که: مرید پرورم من آه از سخن نپروریده!
3 تو عام خری و عامیان خر ایشان زتو خرخری خریده
4 ببریده ز علم و بهر جاهی با یک دو سه جاهل آرمیده
1 راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟ رحمتی بر من کنی وندر پناه آری مرا؟
2 مینهد هر ساعتی بر خاطرم باری چو کوه خوف آن ساعت که با روی چو کاه آری مرا
3 راه باریکست و شب تاریک، پیش خود مگر با فروغ نور آن روی چوماه آری مرا
4 رحمتی داری، که بر ذرات عالم تافتست با چنان رحمت عجب گر در گناه آری مرا