راه گم کردم، چه باشد از اوحدی مراغهای قصیده 1
1. راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی وندر پناه آری مرا؟
...
1. راه گم کردم، چه باشد گر به راه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی وندر پناه آری مرا؟
...
1. آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب
تا روشنت شود سخن گنج در خراب
...
1. گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب
به هرزه میگذرد عمر، وارهان، دریاب
...
1. ای دل، تویی و من، بنشین کژ، بگوی راست
تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست؟
...
1. این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟
یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟
...
1. مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست
غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست
...
1. چرخ گردان روشن از رای منست
دور گردون کار فرمای منست
...
1. بر آستان در او کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
...
1. این چرخ گرد گرد کواکب نگار چیست؟
وین اختر ستیزه گر کینه کار چیست؟
...
1. مستان خواب را خبری از وصال نیست
دلمرده را سماع نباشد چو حال نیست
...
1. نگفتمت که: منه دل برین خراب آباد؟
که بر کف تو نخواهد شد این خراب آباد
...
1. بس که بعد از تو خزانی و بهاری باشد
شام و صبح آید و لیلی و نهاری باشد
...