مسلمانان، سلامت از اوحدی مراغهای قصیده 25
1. مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم
...
1. مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم
...
1. چشم صاحب دولتان بیدار باشد صبحدم
عاشقان را نالهای زار باشد صبحدم
...
1. سرم خزینهٔ خوفست و دل سفینهٔ بیم
ز کردهٔ خود و اندیشهٔ عذاب الیم
...
1. بار بسیارست و راه دور در پیش، ای جوان
این زمان از محنت پیری بیندیش، ای جوان
...
1. دلخسته همی باشم زین ملک بهم رفته
خلقی همه سرگردان، دل مرده و دم رفته
...
1. ای صوفی سرد نارسیده
چون پیر شدی جهان ندیده؟
...
1. چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی
معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی
...
1. ای رنج ناکشیده، که میراث میخوری
بنگر که: کیستی تو و مال که میبری؟
...
1. بر کوفه و خاک علی، ای باد صبح، ار بگذری
آنجا به حق دوستی کز دوستان یادآوری
...
1. عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟
چارهٔ کاری نمیکنی، به چه کاری؟
...
1. کردم اندیشه تاکنون باری
برنیامد ز دست من کاری
...