1 بر آستان در او کسی که راهش هست قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
2 به راستی سر ازین دامگاه دامنگیر کسی برد که ز توفیق او پناهش هست
3 گرت ز گوشهٔ دل خواهش محبت اوست یقین بدان که از آنگونه نیز خواهش هست
4 چه باک از آن که پراکنده حالتیم و روان؟ اگر چنانکه به احوال ما نگاهش هست
1 مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم
2 به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن ز گرد این و آن دامن برافشانید، من گفتم
3 درین بستان، که دل بستید، اگرتان دسترس باشد برای خود درخت نیک بنشانید، من گفتم
4 به گردد حال ازین سامان که میبینید و این آیین شما هم حالها برخود بگردانید، من گفتم
1 مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست
2 مریز آب دو چشم از برای او در خاک که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست
3 کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی هزار بار دل خود به دیگران دادست
4 بخلوت ارچه نشیند بر تو، شاد مباش که یارش اوست که بیرون خلوت استادست
1 گر گناهی کردم و دارم، خداوندا، ببخش چون گنه را عذر میآرم، خداوندا، ببخش
2 پای خجلت را روایی نیست بر درگاه تو دست حاجت پیش میدارم، خداوندا، ببخش
3 گر گناهم سخت بسیارست رحمت نیز هست بر گناه سخت بسیارم، خداوندا، ببخش
4 چون پذیرفتار بدرفتار نادانان تویی بر من نادان و رفتارم، خداوندا، ببخش
1 نگفتمت که: منه دل برین خراب آباد؟ که بر کف تو نخواهد شد این خراب آباد
2 دلت ز دام بلا گرچه میرمید، ببین که: هم به دانه نظر کرد و هم به دام افتاد
3 به خانه ساختنت میل بود و میگفتم: نگاه دار، که بر سیل مینهی بنیاد
4 چنان شدی تو که مستان به دوش بردندت که کس ز جام غرور زمانه مست مباد!
1 این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟ یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟
2 این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟ یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟
3 ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟ یا منزل معالی و معمورهٔ علاست؟
4 ای تن، تویی و این صدف در «لو کشف»؟ ای دل تویی، و این گهر کان «هل اتا» ست؟
1 گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب به هرزه میگذرد عمر، وارهان، دریاب
2 تو غافلی و رفیقان به کار سازی راه چه خفتهای؟ که برون رفت کاروان، دریاب
3 هزار بار ترا بیش گفتهام هر روز که : هین! شبی دوسه بیدار باش، هان! دریاب
4 جوان چو پیر شود، کار کرده میباید ز پیر کار نیاید، تو، ای جوان، دریاب
1 در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر کز چرخ پیرزن کمی، ای چرخ پرده در
2 تو پود پرده میدری از صبح تا به شام او تار پرده میتند از شام تا سحر
3 تو با هزار شمع نبردی به راه پی او با یکی چراغ بیاید زره به در
4 گر روی بیندت، ز ستم بشکنیش پشت ور پشت گیردت رخش از غم کنی چو زر
1 لاف دانش میزنی، خود را نمیدانی چه سود؟ دعوی دل کردهای، چون غافل از جانی چه سود
2 نفس را بریان و حلوا میدهی، او دشمنست دشمنان را دادن حلوا و بریانی، چه سود
3 گر خدا را بندهای، بگذار نام خواجگی پیش او چون سر نهادی، باز پیشانی چه سود؟
4 نام خود سلمان نهادی، تا مسلمان خوانمت چون نمیورزی سلامت، نام سلمانی چه سود؟
1 دلخسته همی باشم زین ملک بهم رفته خلقی همه سرگردان، دل مرده و دم رفته
2 یک بنده نمییابم، هنجار وفا دیده یک خواجه نمیبینم بر صوب کرم رفته
3 بر صورت انسانند از سبک و ریش، اما چون دیو برغم هم درلا و نعم رفته
4 تن صدق کجا ورزد؟ بر خال به خون عاشق دل راست کجا گردد؟ در زلف به خم رفته