5 اثر از قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای

1 بر آستان در او کسی که راهش هست قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست

2 به راستی سر ازین دامگاه دامن‌گیر کسی برد که ز توفیق او پناهش هست

3 گرت ز گوشهٔ دل خواهش محبت اوست یقین بدان که از آنگونه نیز خواهش هست

4 چه باک از آن که پراکنده حالتیم و روان؟ اگر چنانکه به احوال ما نگاهش هست

1 مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم

2 به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن ز گرد این و آن دامن برافشانید، من گفتم

3 درین بستان، که دل بستید، اگرتان دسترس باشد برای خود درخت نیک بنشانید، من گفتم

4 به گردد حال ازین سامان که می‌بینید و این آیین شما هم حال‌ها برخود بگردانید، من گفتم

1 مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

2 مریز آب دو چشم از برای او در خاک که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست

3 کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی هزار بار دل خود به دیگران دادست

4 بخلوت ارچه نشیند بر تو، شاد مباش که یارش اوست که بیرون خلوت استادست

1 گر گناهی کردم و دارم، خداوندا، ببخش چون گنه را عذر می‌آرم، خداوندا، ببخش

2 پای خجلت را روایی نیست بر درگاه تو دست حاجت پیش می‌دارم، خداوندا، ببخش

3 گر گناهم سخت بسیارست رحمت نیز هست بر گناه سخت بسیارم، خداوندا، ببخش

4 چون پذیرفتار بدرفتار نادانان تویی بر من نادان و رفتارم، خداوندا، ببخش

1 نگفتمت که: منه دل برین خراب آباد؟ که بر کف تو نخواهد شد این خراب آباد

2 دلت ز دام بلا گرچه میرمید، ببین که: هم به دانه نظر کرد و هم به دام افتاد

3 به خانه ساختنت میل بود و می‌گفتم: نگاه دار، که بر سیل می‌نهی بنیاد

4 چنان شدی تو که مستان به دوش بردندت که کس ز جام غرور زمانه مست مباد!

1 این آسمان صدق و درو اختر صفاست؟ یا روضهٔ مقدس فرزند مصطفاست؟

2 این داغ سینهٔ اسدالله و فاطمه است؟ یا باغ میوهٔ دل زهرا و مرتضاست؟

3 ای دیده، خوابگاه حسین علیست این؟ یا منزل معالی و معمورهٔ علاست؟

4 ای تن، تویی و این صدف در «لو کشف»؟ ای دل تویی، و این گهر کان «هل اتا» ست؟

1 گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب به هرزه می‌گذرد عمر، وارهان، دریاب

2 تو غافلی و رفیقان به کار سازی راه چه خفته‌ای؟ که برون رفت کاروان، دریاب

3 هزار بار ترا بیش گفته‌ام هر روز که : هین! شبی دوسه بیدار باش، هان! دریاب

4 جوان چو پیر شود، کار کرده می‌باید ز پیر کار نیاید، تو، ای جوان، دریاب

1 در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر کز چرخ پیرزن کمی، ای چرخ پرده در

2 تو پود پرده می‌دری از صبح تا به شام او تار پرده می‌تند از شام تا سحر

3 تو با هزار شمع نبردی به راه پی او با یکی چراغ بیاید زره به در

4 گر روی بیندت، ز ستم بشکنیش پشت ور پشت گیردت رخش از غم کنی چو زر

1 لاف دانش می‌زنی، خود را نمی‌دانی چه سود؟ دعوی دل کرده‌ای، چون غافل از جانی چه سود

2 نفس را بریان و حلوا می‌دهی، او دشمنست دشمنان را دادن حلوا و بریانی، چه سود

3 گر خدا را بنده‌ای، بگذار نام خواجگی پیش او چون سر نهادی، باز پیشانی چه سود؟

4 نام خود سلمان نهادی، تا مسلمان خوانمت چون نمی‌ورزی سلامت، نام سلمانی چه سود؟

1 دلخسته همی باشم زین ملک بهم رفته خلقی همه سرگردان، دل مرده و دم رفته

2 یک بنده نمی‌یابم، هنجار وفا دیده یک خواجه نمی‌بینم بر صوب کرم رفته

3 بر صورت انسانند از سبک و ریش، اما چون دیو برغم هم درلا و نعم رفته

4 تن صدق کجا ورزد؟ بر خال به خون عاشق دل راست کجا گردد؟ در زلف به خم رفته

آثار اوحدی مراغه‌ای

5 اثر از قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.