5 اثر از قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.

قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای

1 نگفتمت که: منه دل برین خراب آباد؟ که بر کف تو نخواهد شد این خراب آباد

2 دلت ز دام بلا گرچه میرمید، ببین که: هم به دانه نظر کرد و هم به دام افتاد

3 به خانه ساختنت میل بود و می‌گفتم: نگاه دار، که بر سیل می‌نهی بنیاد

4 چنان شدی تو که مستان به دوش بردندت که کس ز جام غرور زمانه مست مباد!

1 بس که بعد از تو خزانی و بهاری باشد شام و صبح آید و لیلی و نهاری باشد

2 دل نگهدار، که بر شاهد دنیی ننهی کین نه یاریست که او را غم یاری باشد

3 تو بدین دولت شش روزهٔ خود غره مباش کین چنین صید به عمری دوسه بازی باشد

4 تا به کی قصهٔ مال و زر و بستان و سرای؟ سر خود گیر، که این مشغله فاری باشد

1 چمن ز باد خزان زرد و زار خواهد ماند درخت گل همه بیبرگ و بار خواهد ماند

2 درین دو هفته نثاری نبینی اندر باغ که آب و سبزه به زیر نثار خواهد ماند

3 نه طبع طفل چمن مستقیم خواهد شد نه دست شاهد گل در نگار خواهد ماند

4 ازین قیاس تو در آدمی نگر، کو نیز نه دیر و زود درین گیر و دار خواهد ماند

1 قومی که ره به عالم تحقیق می‌برند مشکل به ترهات جهان سر بر آورند

2 چیزی که هیچ گونه وفایی نمی‌کند من در تعجبم که غم او چرا خورند؟

3 این جامها چه فایده؟ چون بر کند اجل وین پردها چه سود؟ که بر ما همی‌درند

4 کمتر ز مار و مور شناس آن گروه را کز بهر مار و مور تن خود بپرورند

1 لاف دانش می‌زنی، خود را نمی‌دانی چه سود؟ دعوی دل کرده‌ای، چون غافل از جانی چه سود

2 نفس را بریان و حلوا می‌دهی، او دشمنست دشمنان را دادن حلوا و بریانی، چه سود

3 گر خدا را بنده‌ای، بگذار نام خواجگی پیش او چون سر نهادی، باز پیشانی چه سود؟

4 نام خود سلمان نهادی، تا مسلمان خوانمت چون نمی‌ورزی سلامت، نام سلمانی چه سود؟

1 روزی قرار و قاعدهٔ ما دگر شود وین باد و بارنامه ز سرها بدر شود

2 این جان و تن، که صحبت دیرینه داشتند از هم جدا شوند و سخن مختصر شود

3 جانی، که پاک نیست، بماند درین مغاک روحی، که پاک بود، بر افلاک بر شود

4 این قصرهای خرم و گلزارهای خوش در موج‌خیز حادثه زیر و زبر شود

1 دوش از نسیم گل دم عنبر به من رسید وز نافه بوی زلف پیمبر به من رسید

2 دل چون ز سر محرم اسرار انس شد آن سر سر بمهر مستر به من رسید

3 وهمم ز ریگ یثرب قربت چو برگذشت از ناف روضه نافهٔ اذفر به من رسید

4 نوری، که در تصرف کس مدخلی نداشت در صورت روان مصور به من رسید

1 در پیرزن نگه کن و آن چرخ پرده گر کز چرخ پیرزن کمی، ای چرخ پرده در

2 تو پود پرده می‌دری از صبح تا به شام او تار پرده می‌تند از شام تا سحر

3 تو با هزار شمع نبردی به راه پی او با یکی چراغ بیاید زره به در

4 گر روی بیندت، ز ستم بشکنیش پشت ور پشت گیردت رخش از غم کنی چو زر

1 سر پیوند ما ندارد یار چون توان شد ز وصل برخوردار؟

2 کار ما با یکیست در همه شهر وان یکی تن نمیدهد در کار

3 همدمی نیست، تا بگویم راز محرمی نیست، تا بنالم زار

4 در خروشم به صیت آن معشوق در سماعم به صوت آن مزمار

1 زنهار خوارگان را زنهار خوار دار پیوند و عهدشان همه نا استوار دار

2 هر زر که دشمنی دهد و گل که ناکسی آن زر چو خاک بفکن و آن گل چوخار دار

3 فخری، که از وسیلت دونی رسد به تو گر نام و ننگ داری، ازان فخر عار دار

4 وقتی که روزگار تو نیکو شود ز بخت غافل مباش و روز بد اندر شمار دار

آثار اوحدی مراغه‌ای

5 اثر از قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر قصاید در دیوان اشعار اوحدی مراغه‌ای شعر مورد نظر پیدا کنید.