1 این چرخ گرد گرد کواکب نگار چیست؟ وین اختر ستیزه گر کینه کار چیست؟
2 هان! ای حکیم، هرچه بپرسم ترا، بگوی تا منکشف شود که درین پود و تار چیست؟
3 پروردگار نفس بباید شناختن این نفس خود چه باشد و پروردگار چیست؟
4 زین سوی لامکان و از آن سوی هفت چرخ پیوند آن دو واسطهٔ کامکار چیست؟
1 چو بد کنی و ندانی که : نیک نیست که کردی معاف باش و گر عاقلی معاف نگردی
2 ترا به باغ حقیقت چه کار و گلشن معنی؟ که فتنهٔ چمن لاله و حدیقهٔ دردی
3 طریق عشق گرفتی و منهزم ز ملامت تو کز کلوخ حذر میکنی، چه مرد نبردی؟
4 خبر ز کردهٔ مردان شنیدهای به تواتر مباش غافل و کاری بکن تو نیز، که مردی
1 اگر حقایق معنی به گوش جان شنوی حدیث بیلب و گفتار بیزبان شنوی
2 دلت جگر بگرفتست، ورنه راز سپهر ز ذره ذرهٔ گیتی زمان زمان شنوی
3 ز ناقلان زمین پند گوش کن، باری چو آن حضور نداری کز آسمان شنوی
4 چو پای بستهٔ این قبه گشتهای، ناچار درو هر آنچه بگویی سخن، همان شنوی
1 ای رنج ناکشیده، که میراث میخوری بنگر که: کیستی تو و مال که میبری؟
2 او جمع کرد و چون به نمیخورد ازو بماند دریاب کز تو باز نماند چو بگذری
3 مردم به دستگاه توانگر نمیشود درویش را چو دست بگیری توانگری
4 از قوت و خرقه هرچه زیادت بود ترا با ایزدش معامله کن، گر مبصری
1 بر کوفه و خاک علی، ای باد صبح، ار بگذری آنجا به حق دوستی کز دوستان یادآوری
2 خوش تحفهای ز آن آب و گل، بوسیده، برداری به دل تازان هوای معتدل پیش هواداران بری
3 با او بگویی: کای، ولی، وی سر احسان ویلی زان کیمیای مقبلی درده، که جان میپروری
4 ای قبلهٔ روح و جسد، وی بیشهٔ دین را اسد ذات تو خالی از حسد، نفس تو از تهمت بری
1 گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری
2 نزدیک او چو رفتم، خاکش به دیده رفتم دیگر ز سر گرفتم آیین سوگواری
3 گفتم که : ای گذشته، ما را به غصه هشته آه! از کجات پرسم: چونی و در چه کاری؟
4 حالم تباه کردی، حال تو چیست گویی؟ روزم سیاه کردی، شب چون همی گذاری؟
1 عمر گذشت، ای دل شکسته، چه داری؟ چارهٔ کاری نمیکنی، به چه کاری؟
2 روز بیهوده صرف کردهای، اکنون گریهٔ بیهوده چیست در شب تاری؟
3 آنچه ز عمر تو فوت گشت ز روزی رو، که به عمری قضای آن نگزاری
4 بس که خجالت بری به روز قیامت گر ورق کردههای خود بشماری
1 هرگز به جان فرا نرسی بیفروتنی خواهی که او شوی تو، جدا گرد از منی
2 زنهار ! قصد کندن بیخ کسان مکن زیرا که بیخ خویشتنست آنکه میکنی
3 نیکی کن، ای پسر تو، که نیکی به روزگار سوی تو بازگردد، اگر در چه افگنی
4 دل در جهان مبند، که بیجرعههای زهر کس شربتی نمیخورد، از دست او، هنی
1 چرا پنهان شدی از من؟ تو با چندین هویدایی کجا پنهان توانی شد؟ که همچون روز پیدایی
2 تو خورشیدی و میخواهی که ناپیدا شوی از من به مشتی گل کجا بتوان که خورشیدی بیندایی؟
3 گرم دور از تو یک ساعت گذر بر حلقهای افتد مرا در حلقها جویی و همچون حلقه بربایی
4 دمی نزدیک آن باشد که: گردم در تو ناپیدا زمانی بیم آن باشد که: گردم بیتو سودایی
1 جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی
2 فلک چو نامه فرستد ز مشکلی به جهان به فکر خویشتن آن نامه را جواب کنی
3 شود به عهد تو بسیار فتنهها بیدار چو عشق بازی و سیکی خوری و خواب کنی
4 مهل خراب جهان را به دست ظلم، که زود تو هم خراب شوی، گر جهان خراب کنی