گریان در آخر شب، چون از اوحدی مراغهای قصیده 36
1. گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری
بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری
...
1. گریان در آخر شب، چون ابر نوبهاری
بر خاک نازنینی کردم گذر به زاری
...
1. ای روزهدار، اگر تو یک ریزه راز داری
دست و زبان خود را از خلق بازداری
...
1. هرگز به جان فرا نرسی بیفروتنی
خواهی که او شوی تو، جدا گرد از منی
...
1. گر بدینصورت، که هستی، صرف خواهد شد جوانی
راستی بر باد خواهی داد نقد زندگانی
...
1. جهان به دست تو دادند، تا ثواب کنی
خطا ز سر بنهی، روی در صواب کنی
...
1. اگر حقایق معنی به گوش جان شنوی
حدیث بیلب و گفتار بیزبان شنوی
...
1. چرا پنهان شدی از من؟ تو با چندین هویدایی
کجا پنهان توانی شد؟ که همچون روز پیدایی
...