سلطان خودم خدمت از اوحدالدین کرمانی رباعی 1
1. سلطان خودم خدمت سلطان نکنم
وز بهر دو نان خدمت دونان نکنم
1. سلطان خودم خدمت سلطان نکنم
وز بهر دو نان خدمت دونان نکنم
1. گر عاقلی آن بکن که یزدان فرمود
وآن چیز که خیر تست او آن فرمود
1. در خدمت مخلوق امانی نبود
جز دردسر و کندن جانی نبود
1. چون نیستم از امیر جز دردسری
خواهی پدر امیر و خواهی پسری
1. بگسل دل خود را تو زپیوند امیر
بیزار شو از امیر وز غیر امیر
1. تا بتوانی ضد خداوندی گیر
با صبر بکوش و کنج خرسندی گیر
1. در دست مگیر سخت مال دگران
کاین مال تو هست پایمال دگران
1. تا در پی این فزون و آن کم باشی
حاصل همه آن بود که با غم باشی
1. چندانک تو را به خود بود دسترسی
مگذار که آزرده شود از تو کسی
1. بر نفس خودت نئی به کلّی ظالم
آن کن که دلی از تو بماند سالم
1. در راه کرم کوه به کاهی بخشند
صد گونه گناه را به آهی بخشند
1. در راه توَم گر زیم و گر میرم
دل بر که نهم چون زتو دل برگیرم