1 آن کس که بنا نهاد این ایوان را و این طاق روان گنبد گردان را
2 انگشت شکر در دهن کس ننهاد تا باز نکرد زهر قاتل آن را
1 دل گرچه نه پیداست نهانش نه تویی گیرم که دل من است جانش نه تویی
2 آتش چه زنی در وی، پرخون چه کنی کآخر شب و روز در میانش نه تویی؟
1 دل مغز حقیقت است و تن پوست، ببین در کسوت پوست جلوهٔ دوست ببین
2 هر چیز که آن نشان هستی دارد یا پرتو روی اوست یا اوست، ببین
1 از حال مرید شیخ اگر بی خبر است بس شیخ و مرید را در این ره خطر است
2 شیخی که نه واقف است از حال مرید در عالم معنیش کجا رهگذر است
1 شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست سرگشته و پای بسته و باد به دست
2 یا رب تو بده آنچ همی باید و نیست یا رب تو ببر آنچ نمی باید و هست
1 ای روی تو از لطافت آیینهٔ روح خواهم که قدمهای خیالت به صبوح
2 بر دیده نهم ولی زتیغ مژه ام ترسم که شود پای خیالت مجروح
1 مِهر تو چو مُهر از نگینم نرود سودای تو از دل حزینم نرود
2 من خود رفتم ولیک خونابهٔ چشم تا دامن عمر زآستینم نرود
1 ذاتم ز ورای حرف و بیرون زحد است وز چشمهٔ لطف آب حیاتم مدد است
2 علّت زاحد به اوحد آمد حرفی علت بگذار کاینک اوحد احد است
1 ابواب ملاقات اگر مسدود است اسباب وصال معنوی موجود است
2 سوگند به خالقی که او معبود است کز هر دو جهان وصل توَم مقصود است
1 خطی که بر آن عارض چون مه کردند زان خط دل صد سوخته گمره کردند
2 صفر دهنش با خط مشکین می گفت بر مرتبهٔ حسن یک ده کردند