در دیده زسودای از اوحدالدین کرمانی رباعی 13
1. در دیده زسودای تو دودی دارم
حاصل زغمت گفت و شنودی دارم
1. در دیده زسودای تو دودی دارم
حاصل زغمت گفت و شنودی دارم
1. قومی شده تا زنده به اسرار جهان
قومی شده بازنده به اسباب زمان
1. عمری که به یاد این و آن می گذرد
گویی باد است در خزان می گذرد
1. بی قدر دلا چو خاک کو خواهی شد
در آتش حرص و آرزو خواهی شد
1. چون جمله خطا کنی صوابت چه بود
مقصود تو زاین عمر خرابت چه بود
1. شد عمر خراب زار رو برنامد
صد روز فرورفت و غرض برنامد
1. گر می خواهی که روز و شب گردی شاه
باید که زننگ خلق گردی آزاد
1. بر اهل هنر کار پریشان بهتر
اومید کمال نیست نقصان بهتر
1. ای دل تو اگر به گوشه ای بنشینی
هر لحظه هزار راحت دل بینی
1. خود را تو اگر عشوه دمادم ندهی
دردیش به صد هزار مرهم ندهی
1. یا رب چه خوش است بر جهان خندیدن
بی واسطهٔ چشم و دهان خندیدن
1. از بند خود ار دلم رهایی یابد
شک نیست در آن که روشنایی یابد