1 چندانک منم هزار چندان غم تست بر جان من شیفته زین سان غم تست
2 هر کس به جهان زندگی از جان دارد اِلّا من بی دل که مرا جان غم تست
1 بستردنی است هر چه بنگاشته ام وافکندنی است هر چه برداشته ام
2 سودا بوده است هر چه پنداشته ام دردا که به عشوه عمر بگذاشته ام
1 با دست تهی پرهوسان را چه دهند پیداست که بی دسترسان را چه دهند
2 گویند مرا که با تو دلدار چه کرد من هیچ کسم هیچ کسان را چه دهند
1 گر جور کنی از تو فغان نتوان کرد ور لطف کنی تکیه بر آن نتوان کرد
2 در حوصلهٔ قلم نگنجد رازم آتش به میان نی نهان نتوان کرد
1 «اوحد» تو به هر خیال مغرور مشو پروانه صفت کشتهٔ هر نور مشو
2 چون خودبینی تو از خدا افتی دور نزدیک خدا باش و زخود دور مشو
1 بی آنک شود زما گناهی پیدا هر روز کنندمان به نوعی رسوا
2 رفتیم و گذاشتیم او را به شما تا باز بهانه تان نباشد بر ما
1 تو چیز طلب کت بستاند زهمه یا همتت آستین فشاند زهمه
2 کار آنجا سازد آنک اسباب جهان چیزی است که مُرد ریگ ماند زهمه
1 محراب چمن را زگل آمد قندیل وز باد به یک هفته فرو مرد ذلیل
2 یعنی که درین مرحله ای بی حاصل یک هفته بود گشت دگر هفته رحیل
1 مهمان جهان یکشبه بنمای که بود کش روز سیه نکرد این چرخ کبود
2 آبیش که خورد تا هم از دیده نریخت نانی به که داد کاخرش جان نربود
1 دلدار چو دید خسته و غمگینم آمد نفسی نشست بر بالینم
2 با گرمی همی گفت که ای مسکینم هم می ندهد دل که چنینت بینم