1 نی گفت سر نالهٔ من آن داند در عشق که او زبان لالان داند
2 بی جرمم اگر زبان بریدند مرا معشوق زبان بی زبانان داند
1 از جهل بود زیره به کرمان بردن یا قطره به نزد آب عمّان بردن
2 لکن چو مروّت است فرمود خرد پای ملخی نزد سلیمان بردن
1 بیمار تو را درد نباشد، باشد مشتاق تو رخ زرد نباشد، باشد
2 تو باد جهنده ای و من خاک درت چون باد جهد گرد نباشد، باشد
1 ای خواجه اگرتو نوش لبها بینی آشفته بسی خواب که شبها بینی
2 اندر سحری که راز دلها گویند تو خفته مباش تا عجبها بینی
1 آن را بود از سماع کامی حاصل کاو هست زجان به نزد جانان غافل
2 از خوان سماع کس نواله نبرد تا برناید زعقل وز جان و زدل
1 جنبیدن درویش مجازی نبود جز بی طمعی و بی نیازی نبود
2 من نشناسم تواجد از وجد ولی دانم به یقین سماع بازی نبود
1 رقص آن نبود که هر زمان برخیزی بی درد چو گردی زمیان برخیزی
2 رقص آن باشد کز دو جهان برخیزی کز جان وجود خویشتن برخیزی
1 رهوار طرب تاخته گیر، آخر چه با طبع بسی ساخته گیر، آخر چه
2 زآن آب که آبروی ریزد سرعش خمی دو سه پرداخته گیر، آخر چه
1 جانا چو نئی نیک، بدآموز مباش هر لحظه جگر خواره و دلسوز مباش
2 چون هست حضور شاهد و شمع و سماع گو که امشب ما را به جهان روز مباش
1 بدبخت کسی بود که خدمت نکند بر نفس ضعیف خویش رحمت نکند
2 هر چند سماع و رقص با دل به در است رحمت بادا بر آنک زحمت نکند