1 ای دل به سری پر زهوس چتوان کرد نه پایگهی نه دسترس، چتوان کرد
2 یک دم نفست چو برنیاری با او تو یک نفسی به یک نفس چتوان کرد
1 رویی نه که از هوای او بگریزم پشتی نه که با فراق او بستیزم
2 صبری نه که با وصال او بنشینم برگی نه که چست از سر او برخیزم
1 چون نیست [امید] خلق بر وفق مراد آن به که رها کنیم با خلق عَناد
2 کس را چه خبر از آنچ در آخر کار فاسق به صلاح آید و زاهد به فَساد
1 هر بازو را زور کمان تو کجاست وین سخت کمان چه درخور بازوی ماست
2 از ما زر و زور و بازو البته مجوی کانجا زر و زور و بازو ار هست تو راست
1 هر کس که زدردی به دوایی برسد گر صدق نباشد به ریایی برسد
2 انصاف بده به کاهلی هرگز کس شاید که به چیزی و به جایی برسد؟
1 جانا غم تو زهر چه گویی بتر است رنج تن و درد دل و سوز جگر است
2 هرچ آن بخورند کم شود جز غم تو تا بیشترش همی خورم بیشتر است
1 او را طلبی و تو منی اینت غلط می پنداری که چون منی اینت غلط
2 خواهی که صلاح نیکنامی ورزی وآنگه دم عاشقی زنی اینت غلط
1 در پای تو گردد سر هر گردن پست وز دست تو نالد دل هر تن پیوست
2 این از تو نمی سزد که من در غم تو از پای فتادم و نمی گیری دست
1 اینجا اگرم کار به فرهنگ نشد آخر قدم روان من لنگ نشد
2 من نیز به جانبی دگر رخت کشم مردم بنمردند و جهان تنگ نشد
1 کس مشکل اسرار حقیقت نگشاد کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
2 چون در نگری زمبتدی و استاد عجز است به دست هر که از مادر زاد