1 هر کس که سفر کرد پسندیده شود پیش همه کس چو مردم دیده شود
2 از آب لطیف تر نباشد چیزی لیکن چو مقام کرد گندیده شود
1 جز دُرد سفر دلم نمی آشامد دل را دگر آبی به جهان باز آمد
2 گویند به هر جا که رسم زآمد و شد کان «اوحد» سودا زده ام باز آمد
1 اینجا اگرم کار به فرهنگ نشد آخر قدم روان من لنگ نشد
2 من نیز به جانبی دگر رخت کشم مردم بنمردند و جهان تنگ نشد
1 تا در سر من فتاد سودای وداع از گریه مرا نماند پروای وداع
2 هنگام وداع اگر نبودی، اشکم از سوز دلم بس.؟؟؟؟ی جای وداع
1 هر بازو را زور کمان تو کجاست وین سخت کمان چه درخور بازوی ماست
2 از ما زر و زور و بازو البته مجوی کانجا زر و زور و بازو ار هست تو راست
1 در عشق دل خراب چتواند کرد بی خویشتنی صواب چتواند کرد
2 انصاف بده که ذرّهٔ سایهٔ محض در پرتو آفتاب چتواند کرد
1 ای دل به سری پر زهوس چتوان کرد نه پایگهی نه دسترس، چتوان کرد
2 یک دم نفست چو برنیاری با او تو یک نفسی به یک نفس چتوان کرد
1 کس مشکل اسرار حقیقت نگشاد کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد
2 چون در نگری زمبتدی و استاد عجز است به دست هر که از مادر زاد
1 رویی نه که از هوای او بگریزم پشتی نه که با فراق او بستیزم
2 صبری نه که با وصال او بنشینم برگی نه که چست از سر او برخیزم
1 هر چند به دل سوختهٔ درد توَم حاشا که گمان برم که من مرد توَم
2 فی الجمله مرا لطف تو در کار آورد ورنه من بیچاره کجا مرد توَم