1 گر بد بازد حریف گو بد می باز نیکی و بدی به خصم خود گردد باز
2 تو نیکی کن و گر به دریا فکنی دریاش به موج بر تو اندازد باز
1 ای از غم دلبری که بیدادم ازوست ویرانی این سینهٔ آبادم ازوست
2 در غصّهٔ هجران دل ناشادم ازوست فریاد مرا از آنک فریادم ازوست
1 یک جرعهٔ می زملک کاوس به است وز تخت قباد و مردی طوس به است
2 هر صبحدمی که فاسقی آه زند از زاری صوفیان سالوس به است
1 طاووس جمال تو چو پرواز کند سیمرغ امید جلوه آغاز کند
2 خوش باش هر آنچ با من امروز کنی فردا دگری با تو همان باز کند
1 تا تو دل را زکبر و زشهوت و آز وز حقد و حسد بجملگی نکنی باز
2 بویی ز وصال او نیابی هرگز خواهی تو به روزه باش و خواهی به نماز
1 الورد یقول بعد ما کنت اناس قد صرت من العجب مهانا واداس
2 العجب دعوا فاعتبروا یا جلّاس طیبوا و تواضعوا و خلّوا الوسواس
1 در هر دلکی از تو نهیبی است مکن افراز ملوک را نشیبی است مکن
2 با خلق خدا ستم مکن نیک بدان فردات به هر سبب حسیبی است مکن
1 از خوی بد تو زان همی رنجد کس کاندر نظرت هیچ نمی سنجد کس
2 یک پوست فزون نیست تو را در همه تن چون از تو پُر است کی درو گنجد کس
1 با شهوت و طبع نور دل نفزاید تا ظلمت شهوت در دل نگشاید
2 حق می طلبی و شهوتت می باید این هر دو به یک جای برابر ناید
1 در راه طلب زنیست هستی خیزد اثبات درستی از شکستی خیزد
2 از لقمه طمع ببُر که در هر دو جهان آفت همه از لقمه پرستی خیزد