1 از مهر تو بر پای دلم قَید شدَه مپسند مرا اسیر هر کید شده
2 دریابم از آن پیش که چون دریابی دامی بینی دریده و صَید شده
1 گر بر عملند خلق اگر معزولند در می نگرم جمله بدو مشغولند
2 آن مذهب تست به گزینی کردن زینجا که منم جمله جهان مقبولند
1 در دیدهٔ خود اگر نکوهیده شوی در دیدهٔ دیگران پسندیده شوی
2 در آتش حلم (چو) شمع جان سوخته شو تا دیدهٔ نور و نور هر دیده شوی
1 صاحب نظران آینهٔ یکدیگرند در منزل خود چو آینه بی خبرند
2 گر روشنیی می طلبی آینه وار در خود منگر تا همه در تو نگرند
1 در راه تواضع ار سرافکنده شوی سردار سلاطین شوی اربنده شوی
2 گر زنده دلی به دستت افتد روزی در پاش بمیر تا مگر زنده شوی
1 این علم حقیقتی به جز حرفی نیست وین عالم بی خودی به جز طرفی نیست
2 زان علم که در مدرسه ها می خوانند در مدرسهٔ فقر از آن حرفی نیست
1 عدل است که ملک برقرار آید ازو حصن دل و دولت استوار آید ازو
2 در دامن عدل دست زن ظلم مکن تا سروری تو پایدار آید ازو
1 علمی است که از لاو لَمت برهاند وز درد سر معلّمت برهاند
2 یک منع به توجیه بکن نفست را تا از لَم و لا نسلّمت برهاند
1 هرگز نبود که در دلم جان نشوی از گریهٔ زار من تو خندان نشوی
2 آری پس از این جهان جهانی دگر است با دوست چنان زی که پشیمان نشوی
1 در دهر هر آنک تخم خدمت پاشد رخسار دلش به خار غم نخراشد
2 مخدوم شدی از آنک خادم بودی مخدوم شود کسی که خادم باشد