1 از علم همه حلم و تواضع زاید وز جهل همه گَند دماغ افزاید
2 بگذار دماغ اگر که علمت باید پوسیده دماغ علم را کی شاید
1 هر کس که زمام نفس محکم گیرد باید که شراب وصل آن دم گیرد
2 آن کس که بزرگ جمع خواهد خود را باید که زجمله خویش را کم گیرد
1 شادی طلبی برو گدای همه باش بیگانه خویش و آشنای همه باش
2 خواهی که تو را چو دیده بر سر دارند دست همه بوس و خاک پای همه باش
1 چون باد به کوی دوست تازان می باش در آتش عشق او گدازان می باش
2 خواهی که به اثر پای یاران برسی خاک کف پای بی نیازان می باش
1 پاک آمده ای در طلب پاکی باش رَوشاد بزی بر سرِ غمناکی باش
2 تو آتش و باد را به خود راه مده خواهی که تو را آب بود خاکی باش
1 از علم اگر دل تو را هست چراغ هان تا ننهند علم تو را بر دل داغ
2 چون علم آمد دماغ لایق نبود از خود تو خود انصاف بده علم و دماغ
1 در راه تواضع ار سرافکنده شوی سردار سلاطین شوی اربنده شوی
2 گر زنده دلی به دستت افتد روزی در پاش بمیر تا مگر زنده شوی
1 مردم زفروتنی قرین می گردد در خاتم انبیا نگین می گردد
2 گر آدمیی کبر زسر بیرون کن کز کبر فرشته ای لعین می گردد
1 در عشق حمول و حمله کش می باشم وندر صف عاشقان کش می باشم
2 با نیک و بد جهان مرا کاری نیست با آنک خوش [است] و نیک خوش می باشم
1 زین گونه که نعمت تو فرماید کرد هر لحظه هزار شکر می باید کرد
2 بر هر مویی هزار نعمت دارم آن شکر بدین زمان کجا شاید کرد