1 ار پیش روی زکبر محروم شوی حاکم گردی اگر تو محکوم شوی
2 ای خادم مخدوم صفت خدمت کن کز خدمت خادمانه مخدوم شوی
1 و آنها که به دستار سر افراخته اند علم و عمل از مکتب آموخته اند
2 ترتیب ادب چو خرس دارند از آنک زیرا که به زخم چوب آموخته اند
1 پاک آمده ای در طلب پاکی باش رَوشاد بزی بر سرِ غمناکی باش
2 تو آتش و باد را به خود راه مده خواهی که تو را آب بود خاکی باش
1 مردم زفروتنی قرین می گردد در خاتم انبیا نگین می گردد
2 گر آدمیی کبر زسر بیرون کن کز کبر فرشته ای لعین می گردد
1 جان گرچه که نیست حضرتت را درخورد دام کرمت شیفتگان را پرورد
2 حال من و تو قصّهٔ آن مورچه ای است کاو پای ملخ نزد سلیمان آورد
1 ظلم از دل وز دین ببرد نیرو را عدل است که او قوی کند بازو را
2 با معدلت ارچه کافری بدکاری تا حشر به طبع می ستایند او را
1 آن را که دل از راهِ صفا پر نور است از طبع و هوا و خشم و خشیت دور است
2 وَر از سبکی کند کسی بی ادبی او نیز در آن بی ادبی معذور است
1 گفتم که شود به عقل پیدا حالم تا من به زبان حال بَر وی نالم
2 آنجا که رسید عقل گفتا زنهار گر بیشترک روم بسوزد بالم
1 علمی که ازو گره گشاید بطلب زان پیش که جان و تن برآید بطلب
2 این نیست که هست می نماید بگذار وان هست که نیست می نماید بطلب
1 در خون جگر اگر در آغشته منم از کس بنرنجم چو سررشته منم
2 از من بحلی گرچه ستمکاره توی وز تو خجلم گرچه به غم کشته منم