1 در عالم اگر زاهد اگر رهبانند در مسجد و در دیر تو را می خوانند
2 کس بر سر رشتهٔ حقیقت نرسید وآنها که رسیده اند سرگردانند
1 گر بر عملند خلق اگر معزولند در می نگرم جمله بدو مشغولند
2 آن مذهب تست به گزینی کردن زینجا که منم جمله جهان مقبولند
1 ابناء زمانه سخت نامعلومند از عیش حقیقتی از آن محرومند
2 بوی گل دل جمله جهان بگرفت است افسوس که این مدّعیان مزکومند
1 آن را که حقیقت تو معلوم شود علم همه انبیاش مفهوم شود
2 سلطان وجود خویش آنگه باشد کز جمله مشوّشات معدوم شود
1 علم علما زشرع و سنّت باشد حکم حکما بیان و حجّت باشد
2 لیکن سخنان اولیای ملکوت از کشف و عیان و نور حضرت باشد
1 علمی است که از لاو لَمت برهاند وز درد سر معلّمت برهاند
2 یک منع به توجیه بکن نفست را تا از لَم و لا نسلّمت برهاند
1 علمی که ازو گره گشاید بطلب زان پیش که جان و تن برآید بطلب
2 این نیست که هست می نماید بگذار وان هست که نیست می نماید بطلب
1 و آنها که به دستار سر افراخته اند علم و عمل از مکتب آموخته اند
2 ترتیب ادب چو خرس دارند از آنک زیرا که به زخم چوب آموخته اند
1 تا بتوانی خسته مگردان کس را بر آتش خشم خویش منشان کس را
2 گر راحت جاوید طمع می داری می رنج همیشه و مرنجان کس را
1 در دیدهٔ خود اگر نکوهیده شوی در دیدهٔ دیگران پسندیده شوی
2 در آتش حلم (چو) شمع جان سوخته شو تا دیدهٔ نور و نور هر دیده شوی