1 شکرانهٔ آنک خواجهٔ بنده نئی وندر پی رزق خود پراکنده نئی
2 چون خواهندت بده که ملکی است عظیم آخر تو چو او نیز تو خواهنده نئی
1 دلداری کن اگر دلی داری تو هر دل که به تو رسد نگه داری تو
2 صد سال اگر طواف آن کعبه کنی زان به نبود دلی به دست آری تو
1 گفتم که یکی روز بپرسم خبرش تابوک برون رود تکبّر زسرش
2 چون گشت کرشمه هر زمان افزونش اکنون من و زاری و شفیعان درش
1 از مهر تو بر پای دلم قَید شدَه مپسند مرا اسیر هر کید شده
2 دریابم از آن پیش که چون دریابی دامی بینی دریده و صَید شده
1 جان گرچه که نیست حضرتت را درخورد دام کرمت شیفتگان را پرورد
2 حال من و تو قصّهٔ آن مورچه ای است کاو پای ملخ نزد سلیمان آورد
1 ثابت قدمان راه صحبت پیوست از دوست نشویند به هر گردی دست
2 از خطّهٔ آب و خاک یک شخص نخاست تا بر رخ او گرد خطایی ننشست
1 در خون جگر اگر در آغشته منم از کس بنرنجم چو سررشته منم
2 از من بحلی گرچه ستمکاره توی وز تو خجلم گرچه به غم کشته منم
1 آن را که دل از راهِ صفا پر نور است از طبع و هوا و خشم و خشیت دور است
2 وَر از سبکی کند کسی بی ادبی او نیز در آن بی ادبی معذور است
1 ای دوست من از هیچ مشوّش گردم وز نیمهٔ نیم ذرّه دلخوش گردم
2 از آب لطیف تر مزاجی دارم دریاب مرا وگرنه آتش گردم
1 اجداد من از صدور ایران بودند تقدیر که هر یکی سلیمان بودند
2 باید که به نفس خود کسی باشم من ما را چه از آن فخر که ایشان بودند