1 دلداری کن اگر دلی داری تو هر دل که به تو رسد نگه داری تو
2 صد سال اگر طواف آن کعبه کنی زان به نبود دلی به دست آری تو
1 گفتم که یکی روز بپرسم خبرش تابوک برون رود تکبّر زسرش
2 چون گشت کرشمه هر زمان افزونش اکنون من و زاری و شفیعان درش
1 نقاش ازل چو نقش ما انشا کرد بر ما زنخست درس عشق املا کرد
2 وآنگاه قراضه ریزهٔ عقل مَرا مفتاح در خزینهٔ معنی کرد
1 ای دوست من از هیچ مشوّش گردم وز نیمهٔ نیم ذرّه دلخوش گردم
2 از آب لطیف تر مزاجی دارم دریاب مرا وگرنه آتش گردم
1 آن را که حقیقت تو معلوم شود علم همه انبیاش مفهوم شود
2 سلطان وجود خویش آنگه باشد کز جمله مشوّشات معدوم شود
1 شکرانهٔ آنک خواجهٔ بنده نئی وندر پی رزق خود پراکنده نئی
2 چون خواهندت بده که ملکی است عظیم آخر تو چو او نیز تو خواهنده نئی
1 آنها که به عقل راه او می سپرند شرط است کز آشیان هستی بپرند
2 زنهار در آن راه تو پرواز مکن کانجا مگسانند که سیمرغ خورند
1 درویشان را کم آمدن افزونی است با ناموزون بساختن موزونی است
2 دریا صفت آی تا مکدّر نشوی دون القلتینی همه جای دونی است
1 از علم اگر دل تو را هست چراغ هان تا ننهند علم تو را بر دل داغ
2 چون علم آمد دماغ لایق نبود از خود تو خود انصاف بده علم و دماغ
1 ای دل اگرت بصیرت حق بین است پیوسته براق همّتت در زین است
2 چون مور میان ببند در خدمت خلق کان ملک سلیمان که شنیدی این است