1 در عالم اگر زاهد اگر رهبانند در مسجد و در دیر تو را می خوانند
2 کس بر سر رشتهٔ حقیقت نرسید وآنها که رسیده اند سرگردانند
1 زین گونه که نعمت تو فرماید کرد هر لحظه هزار شکر می باید کرد
2 بر هر مویی هزار نعمت دارم آن شکر بدین زمان کجا شاید کرد
1 با اهل خیال اگر در آویزد عقل شاید که همیشه خون جان ریزد عقل
2 با عاشق گرم رو کجا دارد پای چون رخت نهاد عشق بگریزد عقل
1 شادی طلبی برو گدای همه باش بیگانه خویش و آشنای همه باش
2 خواهی که تو را چو دیده بر سر دارند دست همه بوس و خاک پای همه باش
1 ناجسته دوای درد خویش ار مردی داغی چه نهی بر دل صاحب دردی
2 جان از بر تو چو گرد برخیزد به زان کز تو نشیند به دلی برگردی
1 هر کس که زمام نفس محکم گیرد باید که شراب وصل آن دم گیرد
2 آن کس که بزرگ جمع خواهد خود را باید که زجمله خویش را کم گیرد
1 آن چیست زهستی به جهان در که جز اوست یا کیست نه نیست لطفش از دشمن و دوست
2 اندر ره معرفت تو بی چشم کسی تو گم شده ای وگرنه عالم همه اوست
1 چون باد به کوی دوست تازان می باش در آتش عشق او گدازان می باش
2 خواهی که به اثر پای یاران برسی خاک کف پای بی نیازان می باش
1 در جُستن راه شرع عقل اولی تر وز منزل طبع خویش نقل اولی تر
2 شک نیست که چون رسد ودادی باشد شاهد باشد ولیک عقل اولی تر
1 علم علما زشرع و سنّت باشد حکم حکما بیان و حجّت باشد
2 لیکن سخنان اولیای ملکوت از کشف و عیان و نور حضرت باشد