تا زآینه زنگ را کسی از اوحدالدین کرمانی رباعی 1
1. تا زآینه زنگ را کسی نزداید
ممکن نبود که قابل نفس آید
...
1. تا زآینه زنگ را کسی نزداید
ممکن نبود که قابل نفس آید
...
1. آن باش که دلها به تو مایل گردد
تا هرچ بداست از تو زایل گردد
...
1. مرد آن نبود که ظاهر آرای بود
تا در دل و جان مردمش جای بود
...
1. تا با خودم از عشق خبر نیست مرا
جز بر در دل هیچ گذر نیست مرا
...
1. سبحان الله که چه زیانم خود را
بر باد هوا همی نشانم خود را
...
1. زآن باده که در مجلس آن شاه دهند
بی زحمت ساقی به سحرگاه دهند
...
1. تا ظن نبری که خوی دد نیست مرا
یا آلت جنگ یک دو صد نیست مرا
...
1. یا در راه او به جان طلب معنی را
یا کم بکن از سر زبان دعوی را
...
1. می باید ساختن گرت برگ صفاست
با نیک و بد و خرد و بزرگ و کژ و راست
...
1. بگذار بدی که در من از وی صد نیست
چد بد که مرا امید نیکی خود نیست
...
1. گر بر دل تو زعشق او خاکی نیست
خاکی و کم از تو در جهان ناکی نیست
...
1. چون می دانی که بودنیها بوده است
این پرده دریدن کسان بیهوده است
...