اصل همه اوست و هر از اوحدالدین کرمانی رباعی 1
1. اصل همه اوست و هر چه جز او فرع است
هر کس که جز این داند او را صرع است
...
1. اصل همه اوست و هر چه جز او فرع است
هر کس که جز این داند او را صرع است
...
1. هر چند که عقل رهبر آگاه است
اندر ره شرع پای او کوتاه است
...
1. جان آید و راه عشق می پیماید
ره دشوار است رهبری می باید
...
1. عقل آن باشد که شرع را برتابد
بی رهبر شرع عقل گمره یابد
...
1. هر چند به عقل راه می شاید دید
بی رهبر شرع کس به جایی نرسید
...
1. عقل از ره جان به نور شرع آگه شد
در شرع آویخت و رهشناس آنگه شد
...
1. گر زانک تو را هست ز تحقیق خبر
جز بر سر پول شرع مپسند گذر
...
1. خیز از سخن سرّ خود و کل بگذر
و از خوی که عزّت است وز ذل بگذر
...
1. آیین قلندر ار نظر کوتاهی است
ترتیب ادب علامت آگاهی است
...
1. هر کاو زحقیقت وجود آگاه است
با او سخن دراز بس کوتاه است
...
1. چون دیدهٔ عقل راهرو بگشاید
در ظلمت شب همی چراغش باید
...
1. از عقل مجرّد به دوایی نرسی
بی شرع به برگی و نوایی نرسی
...