و از این طایفه بود ابوالحسن علی بن ابراهیم الحُصری بصری، ببغداد نشستی و حال او عجیب بود و پیر وقت بود و نسبت با شبلی کردی وفات او ببغداد بود اندر سنۀ احدی و سبعین و ثلثمایه. ,
حُصری گفت مردمان گویند حصری بنوافل میگوید، وردهاست مرا از حال برنائی که اگر یک رکعت دست بدارم با من عتاب کند. ,
و گوید هر کی دعوی کند اندر چیزی از حقیقت دروغ زن کند او را گواه آشکارا ببرهان. ,
و از ایشان بود ابوعبداللّه محمّدبن خفیف الشّیرازی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، صحبت رُرَیْم و جُرَیْری و ابن عطا و پیران دیگر کرده بود و شیخ الشُیوخ بود و یگانۀ وقت، وفاة او اندر سنه احدی و سبعین و ثلثمایه بود. ,
ابن خفیف گوید ارادت رنج دائم است و ترک راحت. ,
گوید مرید را هیچ چیز بتر از مسامحۀ نفس نبود اندر رخصت فرا پذیرفتن و تأویل جستن. ,
پرسیدند ویرا از قرب گفت قرب تو از وی بالتزام موافقت و قرب او از تو بدوام توفیق بود. ,
و از ایشان بود ابوعلی احمدبن عاصم الاَنْطاکی از اقران بشربن الحارث بود و سَری و حارث محاسبی را دیده بود و ابوسلیمان دارانی او را جاسوس القلوب خواندی از تیزی فراست وی. ,
احمدبن عاصم گوید کی چون صلاح دل جوئی یاری خواه بنگاهداشت زبان. ,
و هم او راست گفت خدای همی گوید: اِنَّمّا اَمْوالُکُم وَ اَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ، ما فتنه زیادة همی کنیم. ,
و از ایشان بود ابوالحسن الصائغ نام او علیّ بن محمّدبن سهل الدّینوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، مقیم بود بمصر و مرگ او آنجا بود و از پیران و بزرگان بود. ,
ابوعثمان مغربی گوید از پیران هیچ نورانی تر از ابویعقوب نهرجوری ندیدم و بزرگ هیبت تر از ابوالحسن الصائغ. وفاة وی اندر سنۀ ثلاث و ثلثمایه بود. ,
او را پرسیدند از دلیل کردن شاهد بر غائب گفت استدلال چون بود بصفاتِ آنک او را مانند بود بر آنک او را مانند و نظیر نیست. ,
پرسیدند او را از صفت مرید گفت آنچه خدای گوید وَضاقَتْ عَلَیْهِمُ الاَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَضاقَتْ عَلَیْهِم اَنفُسُهُمْ. ,
و ازیشان بود ابواسحق ابراهیم بن داود الرَقَی از پیران بزرگ بود بشام، از اقران جُنَیْد و ابن الجَلّا بود و عمر وی تا سیصد و بیست و شش سال بکشید. و ابراهیم رَقّی گوید معرفت اثبات حق بود دور بکرده از هرچه وهم به وی رسد. ,
هم او گوید قدرت آشکار است و چشمها گشاد است ولیکن دیدار ضعیف است. ,
ابراهیم رَقّی گوید کی ضعیف ترین خلق آنست که عاجز بود از دست بداشتن شهوات و قوی ترین آن بود که قادر بود بر ترک آن. ,
و گوید نشان دوستی خدای بر گزیدن طاعت وی است و متابعت رسول وی صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ. ,
و از این طائفه بود ابومحفوظ معروف تریاک آزموده است. ,
و او از جمله مولایان علی بن موسی الرّضا علیه السّلام بود وفات وی اندر سنه مأتین بود. و گویند اندر سنه احدی و مأتین بود و استاد سرّی سَقَطی بود و او را گفت روزی چون ترا بخدای حاجتی باشد بمن سوگند برو ده. ,
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که پدر و مادر معروف گفتند بر کدام دینی گفت بر دین حنیفی، پدر و مادرش مسلمان شدند. ,
سری سقطی گوید معروف کرخی است که از دوستی من مست شده است و با هوش نیاید الاّ بدیدار من. ,
و از ایشان بود ابوعبداللّه الحارث بن اسدالمحاسبی بی همتا بود اندر زمانۀ خویش بعلم و ورع و معامله و حال و بصری بود وفات او ببغداد بود اندر سنه ثلث و اربعین و مأتین. ,
گویند هفتاد هزار درم از پدرش میراث ماند، دانگی برنگرفت از بهر آنک پدرش قَدَری بود و اندر ورع روا نداشت آن برگرفتن، و گفت روایت درست شده است از پیغمبر صَلَواتُ اللّه وَسَلامُهُ عَلَیْهِ که مسلمان از کافر میراث نیابد. ,
ابن مسروق گوید کی حارس محاسبی بمرد و بدرمی محتاج بود و از پدرش بسیار ضیاع باز ماند و هیچ چیز زبرنگرفت. ,
از استاد ابوعلی دقّاق شنیدم که حارث محاسبی چون دست فرا طعامی کردی که اندر وی شبهت بودی رگی بر انگشت وی بجنبیدی و از آن باز ایستادی. ,
و از ایشان بود ابوزکریّا یحیی بن معاذالرّازی الواعظ بی همتا بود اندربارۀ خویش و زبانی داشت اندر رجا بدان مخصوص و بسخن معرفت و به بلخ شد و آنجا بایستاد و از آنجا باز نیشابور آمد و آنجا فرمان یافت اندر شهور سنه ثمان و خمسین و مأتین. ,
احمدبن عیسی گوید که از یحیی شنیدم گفت زاهد چون بود آنک او را ورع نبود، متورّع باش از آنچه ترا نیست پس زاهد شو. ,
و هم از وی روایت کنند که گفت گرسنگی تائبان تجربت بود و گرسنگی زاهدان سیاست بود و گرسنگی صدّیقان تکرّم بود. ,
یحیی گوید فوت سختر بود از موت کی فوت بریدن بود از حق و موت بریدن بود از مخلوقات. ,
و از این طایفه بود ابوالعبّاس احمدبن محمّدالدینوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ صحبت یوسف بن الحسین کرده بود و ابن عطا و جُرَیری و عالم و فاضل بود و بنشابور آمد و یک چند آنجا بماند و مردمانرا پند دادی بر زبان معرفت پس بسمرقند شد و آنجا فرمان یافت پس از سنۀ اربعین و ثلثمایه. ,
ابوالعبّاس گوید فروترین ذکر آنست که فراموش کنی آنچه دون ذکر است و نهایت ذکر آن بود که غائب بود ذاکر اندر ذکر از ذکر. ,
و گوید زبان ظاهر حکم باطن بنگرداند. ,
و گوید ارکان تصوّف نقض کردند و راه او ویران کردند و معنیهاء او همه بگردانیدند بنامهائی که به نوئی نهادند، طمع را زیاده نام کردند و بی ادبی را اخلاص و از حق بیرون شدن را شَطَح و لذّت جستن را بمذمومات، طیبت و متابعت هوا را ابتلا و با دنیا گشتن را وصول و بدخوئی را صولت و بخیلی را جَلدی و سؤال را عمل و پلید زبانی را ملامت و طریق قوم نه این بود. ,
و از ایشان بود مُظَفَّرقَرْمیسینی از پیران کوهستان بود و صحبت عبداللّه خرّاز و پیران دیگر کرده بود. ,
مظفّر قَرْمیسنی گوید روزه بر سه گونه باشد، روزۀ روح بود بکوتاهی امل، و روزۀ عقل بود بمخالفت هوا و روزۀ نفس بود بازایستادن از طعام و محارمها. ,
و گوید بدترین رفقها رفق زنان باشد بر هر گونه که باشد. ,
هم او راست گوید گرسنگی چون قناعت باز و مساعدة کند نتیجۀ فکرت بود و چشمۀ حکمت و زندگانی دانش و چراغ دل بود. ,