9 اثر از باب دوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب دوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی شعر مورد نظر پیدا کنید.

باب دوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی

و از این طایفه بود ابوحفص عمر بن سلم الحدّاد از دیهی بود که آنرا گوژدآباد خوانند بر دروازۀ نشابور بر راه بخارا، و یکی بود از جملۀ امامان و سادات وفات وی اندر شهور سنه ستّ و ستّین و مأتین بود. ,

و ابوحفص گوید از معصیت کفر افزاید چنانک از تب مرگ افزاید. ,

و ابوحفص گوید چون مرید را بسماع میل بود بدانک اندر وی از بطالت بقیّتی ماندست. ,

و هم او گوید نیکوئی ادب ظاهر عنوان نیکوئی ادب باطن بود. ,

و ازین طایفه بود ابویزید طیفوربن عیسی البسطامی و جدّش گبری بود و مسلمان شد و ایشان سه برادر بودند آدم، و طیفور و علی، و همه زاهدان و عابدان بودند و ابویزید بزرگترین ایشان بود و حال، وفاة وی اندر سنه احدی و ستین و مأتین بود و گویند اربع و ثلثین و مأتین بود. ,

و ابو یزید را پرسیدند که بچه یافتی این پایگاه را، گفت بشکمی گرسنه و تنی برهنه. ,

و ابویزید گوید سی سال اندر مجاهدة بودم و هیچ چیز نبود بر من سختر از علم و متابعت کردن آن، و اختلاف علماء رحمتست مگر اندر تجرید توحید. ,

و گویند ابویزید از دنیا بیرون نشد تا قرآن حفظ بنکرد، و کسی پدیدار آمد اندر عهد ابویزید و مردمان او را بسیار زیارت کردندی و خبر او مشهور گشت اندر جهان، عمّی بسطامی گوید که ابویزید مرا گفت برخیز تا این مرد را بینیم که دعوی ولایت همی کند گفت رفتیم تا بنزدیک آن مرد چون از خانه بیرون آمد روی فرا قبله کرد و آب دهن بینداخت بویزید هم از آنجا بازگشت و بر وی سلام نکرد گفت هر که ادبی از آداب رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ بر وی بخلل باشد او بر هیچ چیز نباشد. ,

و ازین طایفه بود ابوالخیر الْاَقْطَع رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، باصل مغربی بود بتینات بودی و ویرا کرامات بودی و فراستی نیز داشتی و حال او بزرگ بود و وفاة او اندر سنۀ نیّف و اربعین و ثلثمانیه بود. ,

ابوالخیر گوید هیچکس بحالی شریف نرسد مگر بر موافقت قرارگرفتن و آداب را بجای آوردن و فریضها بگزاردن و و با نیکان صحبت کردن. ,

و از این طایفه بود ابوحمزة البغدادی البزّاز رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، پیش از جُنَیْد بود و از اقران وی بود و صحبت سرّی و آنِ حسن مُسوحی کرده بود و عالم بود بقراءت و فقیه بود و از فرزندان عیسی بن ابان بود و احمدبن حنبل او را گفتی اندر فلان مسئله چگوئی یا صوفی، گویند روز آدینه اندر مجلس سخن همی گفت از کرسی بیفتاد و فرمان یافت آدینۀ دیگر، و گویند وفاة او اندر سنۀ تسع و ثمانین و مأتین بود. ,

ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی. ,

ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم. ,

و از این طایفه بود ابوعمرو اسماعیل بن نُجَیْد رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ صحبت ابوعثمان کرده بود و جنید را دیده بود، و حال او بزرگ بود، آخر کسی بود که فرمان یافت از یاران ابوعثمان، وفاة او اندر سنۀ ستّ و ستّین و ثلثمایه بود. ,

ابوعمروبن نُجَیْد گوید هر حال کی آن نتیجۀ علم نباشد زیان او بر صاحب آن از نفع بیشتر بود. ,

و گوید هر کی فریضۀ ضایع کند اندر وقتی از وقتهاء او از آنچه خدای عزّوجلّ بر وی فریضه کرده باشد لذّت آن فریضه بر وی حرام کنند. ,

وی را از تصوّف پرسیدند گفت صبر کردنست زیر امر و نهی. ,

و از ایشان بود ابواسحق ابراهیم بن ادهم بن منصور از شهر بلخ بود و از ابناء ملوک بود. روزی بشکار بیرون آمده بود روباهی برانگیخت یا خرگوشی و بر اثر آن همی شد هاتفی آواز داد کی ترا از بهر این آفریده اند یا ترا بدین فرموده اند، پس دگرباره آواز داد از قربوس زین که واللّه ترا از بهر این نیافریده اند و بدین نفرموده اند، از اسب فرود آمد. و شبانی را دید از آن پدرش جُبّۀ شبان فرا ستد جُبّۀ پشمین بود و اندر پوشید و سلاحی کی داشت فرا وی داد و اندر بادیه شد و بمکه رفت و باسفیان ثوری صحبت کرد و با فضیل عیاض بشام شد و آنجا فرمان یافت. و از کسب دست خویش خوردی و دروگری و پالیزوانی یعنی بستانگری و آنچه بدین ماند. و مردی را دید اندر بادیه و نام مهین حق او را بیاموخت و بدان خدایرا بخواند و خضر را دید علیه السلام گفت برادر من داود ترا نام مهین بیاموخت. ,

و این از شیخ ابوعبدالرّحمن السُلَمی رَحِمَهُ اللّه سَماع دارم که بدو رسیده بود از ثقات که ابراهیم بشّار گفت که با ابراهیم ادهم صحبت کردم گفتم مرا خبر ده از ابتداء کار خویش و این حدیث بگفت و ابراهیم ادهم بزرگ بود اندر باب ورع و از وی حکایت کنند کی گفت طعام حلال خور و بر تو نه قیام شب است و نه روزۀ روز. ,

بیشتر دعاءِ او این بود کی یارب مرا از ذلّ معصیت با عزّ طاعت آر. ویرا گفتند گوشت گرانست گفت ارزان بکنید و مخرید. ,

احمد خضرویه گوید ابراهیم ادهم مردی را دید اندر طواف گفت درجۀ صالحان نبینی تا عقوبت دنیا اختیار نکنی، در نعمت بر خویشتن ببندی و در محنت بگشائی و در راحت ببندی، و در جهد بگشائی و در خواب ببندی و در بیداری بگشائی و در توانگری ببندی و در درویشی بگشائی. و در امل ببندی و در آراسته بودن مرگ را بیارائی. ,

و از ایشان بود ابوعلی الفُضَیْل بن عِیاض و خراسانی بود از ناحیت مرو و گویند که مولدش بسمرقند بود و بباورد بزرگ شد و وفات وی بمکه بود اندر محرّم سنه سبع و ثمانین و مائه. ,

فضل بن موسی گوید که فضیل عیّاری بود براه زدن میان باورد و سرخس، و سبب توبه وی آن بود که بر کنیزکی عاشق بود و زیر دیوارها همی شدی بنزدیکی آن کنیزک، شنید که کسی همی خواند. اَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا اَنْ تَخشَعَ قُلوبُهُمْ لِذِکْرِاللّهِ. او گفت یارب گاه آمد و از آنجا بازگشت آن شب باویرانی شد و گروهی را دید آنجا از کاروانیان بعضی گفتند برویم و دیگران گفتند تا بامداد کی فضیل اندر راهست و فضیل توبه کرد و ایشانرا ایمن کرد و آمد بحرم. ,

فضیل گفتی کی خدای عزّوجلّ چون بندۀ را دوست دارد اندوهش بسیار دهد و چون دشمنش دارد دنیا بر وی فراخ کند. ,

ابن المبارک گوید چون فضیل بمرد اندوه برخاست. ,

و از ایشان بود مَمْشاد الدینوری رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ از بزرگان و پیران این طبقه بود، وفاة وی اندر سنۀ تسع و تسعین و مأتین بود. ,

ممشاد گوید کی ادب مرید بجای آوردن حرمت پیران بود و نگاه داشتن خدمت برادران و از سَبَبها بیرون آمدن و آداب شرع بر خویشتن نگاه داشتن. ,

ممشاد گوید هرگز در نزدیک هیچ پیر نشدم الّا از حال خویش خالی شده منتظر برکات وی بودمی تا چه درآید بر من از سخن و دیدار وی، و هر کی اندر نزدیک پیری شود بحظّ خویش، منقطع ماند از برکات دیدار و نشست و سخن او. ,

و از ایشان بود ابوسعید احمدبن عیسی الخرّاز از بغداد بود و صحبت ذاالنّون مصری و نِباجی و ابوعبید بُسری و سَرّی و بشر و پیران دیگر کرده بود. وفاة او اندر سنۀ سبع و سبعین و مأتین بود. ,

ابوسعید گوید هر باطن کی ظاهری خلاف وی بود باطل بود. ,

ابوالعبّاس صیّاد گوید کی ابوسعید خرّاز گفت ابلیس را بخواب دیدم از من برکناره همی شد گفتم بیا گفت شما را چکنم که شما بینداخته اید آنچه من مردمانرا بدو فریفته کنم گفتم آن چیست گفت دنیا چون از من برگشت باز پس نگریست گفت مرا اندر شما لطیفۀ ماندست که مراد خویش بیابم از شما گفتم چیست گفت صحبت کودکان. ,

ابوسعید گوید با صوفیان صحبت کردم و چندانک صحبت کردم هرگز میان من و ایشان خلاف نبود گفتند چرا گفت همه با ایشان بودم و بر خویشتن بودم. ,

و از ایشان بود ابوعبداللّه محمّدبن الفضل البلخی بسمرقند نشستی باصل بلخی بود و از بلخ وی را بیرون کردند و بسمرقند شد و آنجا فرمان یافت، صحبت احمد خضرویه کرده بود و پیران دیگر، ابوعثمان حیری بدو میلی عظیم داشت. وفات او اندر سنۀ تسع عشر و ثلثمایه بود. ,

ابوعثمان بمحمّد فضل نامه نبشت، پرسیده بود کی علامت شقاوة چیست گفت سه چیز است آنک علم روزی کند و از عمل محروم بود، و دیگر آنک عمل دهد و از اخلاص محروم کند و دیگر صحبت صالحان روزی کند و از حرمت ایشان محروم کند. ,

ابوعثمان حیری گفتی محمّدبن فضل سمسار مردمان است. ,

عبداللّه رازی گوید محمّدبن الفضل گفت کی راحت جستن اندر زندان از آروزی نفس است. ,

آثار ابوعلی حسن بن احمد عثمانی

9 اثر از باب دوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر باب دوم در برگردان رسالهٔ قشیریه ابوعلی حسن بن احمد عثمانی شعر مورد نظر پیدا کنید.