1 بود تو مقصود وجودست بس جز تو همه گفت و شنود است و بس
2 کعبه تویی و آنهمه راه تواند چشم تویی جمله نگاه تواند
3 گر نبود مهر تو بر نامه ها جمله بشوئید بخون جامه ها
4 گرنه نسیم تو بر آدم وزد در چمن روضه لب غم گزد
1 صبحدمی شعبده بازی که هست حلیه نیرنگ بناهید بست
2 گفت که ای مطرب بزم حجاز انجمن لهو و لعب اگرم ساز
3 زهره ببازیچه دری باز کرد انجمن عشوه گری ساز کرد
4 نغمه زنان جام و صراحی بدست جرعه فشان گشت بهشیار و مست
1 ای گهر گنج ادب نام ما وی اثر رنج طلب نام ما
2 در طلب آویز چه بنشسته بسته دامی ز چه وارسته
3 گر چه فلک بسته در کامها کرده به نگشودنش ابرامها
4 نحفه فرهاد به شیرین فشاند ناله شبدیز بگلگون رساند
1 جوی طراز چمن بی ستون آن به بهشت غم شیرین درون
2 بود بامر صنم دلپذیر در پی آراستن جوی شیر
3 تیشه هر داغ که بر سنگ خورد لذت آن بر دل آن سنگ برد
4 تیشه هر آن نغمه که بر می کشید از لب وی ناله فرو می چکید
1 پیشتر از جلوه آثار جود کز جگر شمع نمی خواست دود
2 شمع ازل چهره بر افروختی نور فشاندی دل خود سوختی
3 دوستی خود بدلش کرد زور نعمت رازش بگلو گشت شور
4 نغمه مستانه زدل ساز کرد زمزمه مهر خود آغاز کرد
1 بود یکی انجمن آرای عشق رنج شمارنده سودای عشق
2 سایه نشین علم دوستی بر دل او فتنه غم دوستی
3 در حرم دوستی آورده عهد وز غم دل با غم دل بسته عهد
4 برده بهمسایگی دوست دل دل که در و سایه بود اوست دل
1 ای هوس آرای محبت شکن عافیت انگیز ملامت فکن
2 عید صفت صورت شادی نگار برگ طرب ساز چو طبع بهار
3 منع اثر کرده شمشیر غم تشنه آسودگی وسیر غم
4 ناله گشاید نفس زمهریر گریه کند طفل هوس مست شیر
1 ای همه چون معصیت آلودگی عمر تو آلایش بیهودگی
2 چهره گشای صور معصیت گرم عنان بر اثر معصیت
3 کامزن اوج سراسیمگی مشت خس موج سراسیمگی
4 جعد عروس املت بی شکنج چون نفس بی هنران بادسنج
1 عابدی از شمع هدی نور یاب گشت شبی مرغ دلش صید خواب
2 نیم شبی واقعه رو نمود دید که بر فرق سپهر کبود
3 خوابگه عرش برین دوش اوست منظره عرش نشین دوش اوست
4 صبح که مرغ دلش از خواب جست چشم بمالید و بزانو نشست
1 انجمن آرای درون با یزید محفلی آراست بجمعی مرید
2 محفلی آرایش صحن فلک فرش حریمش ز جناح ملک
3 نور فشاننده تر از جام جم کرده شبستانی و شمعی بهم
4 دود چراغش چکند در دماغ انجمنی کو بودش شبچراغ