عشق آمد و از مژدهٔ غم شادم از عرفی شیرازی رباعی 97
1. عشق آمد و از مژدهٔ غم شادم کرد
وز بندگی عافیت آزادم کرد
1. عشق آمد و از مژدهٔ غم شادم کرد
وز بندگی عافیت آزادم کرد
1. عرفی دل ما کیش دگرگون نکند
دریوزه جز از درون پر خون نکند
1. عرفی چه خروشی که فلان گمره شد
ملزم کنمش که بایدش آگه شد
1. مردیم که آه ما دل شب نگزد
در جام رود می ای که مشرب نگزد
1. آنم که تنم همیشه از جان به بود
آلایش دامنم ز دامان به بود
1. دیدم جایی که فتح باب آنجا بود
منزل گه آرام و شباب آنجا بود
1. آن کس که لوای عشق بر دوش آید
با نیستی ابد هم آغوش آید
1. ای عیش به آلایشت آمیخته اند
وی غم ز صفای سینه ات ریخته اند
1. بر ساغر من که عشق از او نشأه برد
حد نیست کسی را که به دعوی نگرد
1. رفتم به حرم که درد ایمان دانند
معموری دل ز کفر ویران دانند
1. گر سنگ ملامت به دلم نستیزد
از هر سر مو چشمهٔ آز انگیزد
1. تا رنگ من از شراب رهبان کردند
بی رنگی ام آبروی ایمان کردند